گاهی پیش میآید در اوج تلاطم، در گستره نااطمینانی و در هنگامه شک و تردید، ناگهان آرامشی ناشناخته بر دلم حاکم میشود. آرامشی بینظیر و تجربه نشده که هرگز هم منشأ و ریشه آن برایم روشن نمیشود. این آرامش گاهی از مسیر یک اندیشه ناب و یا یک مرور کوتاه بر گذشته پیش میآید. گاهی یک ایده ناب که دفعتا در ذهن نمایان میشود این آرامش را به ارمغان میآورد و گاهی حتی یک نگاه متفاوت به حال و آینده؛ درست مثل یک عینک جدید که تا چشم برهم میزنی همهچیز آشکار و واضح میشود و بر قاب نگاهت حجم ملایمی از روشنایی و تشخیص میتابد.
این آرامش از جنس تشخیص و ارزیابی است و چه بسیار ارزیابیهای درست که میتواند انسان را از سردرگمی نجات دهد.
ما بهشدت به این آرامشها محتاجیم وگرنه کشتی زندگیمان مدام روی امواج سهمگین دریای مواج تلوتلو میخورد و حتی روی عرشه آن نمیتوانیم با فراغ بال یک فنجان چایی بخوریم. مدام باید به طنابهای زمخت چسبیده باشیم و کوسههای اطراف خود را رصد کنیم که مبادا میانشان پرتاب شده و طعمه خونین آنان شویم.
آرامشهای ویژهای است که گاهی عرشه زندگیمان را به یک بیانتهای مطلق پیوند میزند؛ آنوقت است که دیگر از هیچچیز نمیهراسیم و با قدرتی مثال زدنی، ابدیت را در آغوش میکشیم.