دو حس پایدار درون همه آدمهاست؛ اینکه میخواهند باقی بمانند و نمیرند و اینکه از نقص نجات یابند و کامل شوند و همین دو حس مبنایی است که محرک و مشوق انسانها برای همه رفتارها و انتخابهایشان است.
ما میخواهیم نمیریم و میخواهیم کامل شویم و این خط مشترک همه زندگیهاست. جالب آنکه همه آدمیان درونشان پذیرفتهاند که این دو حس، مابهازای بیرونی و یا درونی دارد و حتما میتوانند پاسخ محکمی در اجابت آن بیابند. منتها گره کار آنجاست که خیلیها پاسخهای کاذب و یا ناتمامی برای این میل درونی مییابند و بعد از مدت زیادی تعقیب و گریز به پوچی و یا تلخی میرسند. میبینند این همه راه که رفتهاند نه بر بقاء آنان افزوده و نه از نقص آنان کاسته است. برای همین همواره جدیترین پرسشها در ذهن همه فعال است که من به کدام سو میروم و به کدام سو باید بروم؟ منتهای من کجاست؟ جاده من به چه طرفی است و من باید از چه و به کجا فرار کنم؟
اگر کسی پاسخ مطمئنی برای این سؤالات بیابد طعم ویژهای از زندگی خود دریافت میکند و افقهای تازهای بر روی او گشوده میشود.