دل و قلب آدمی درست مثل یک خانه است؛ گاهی بزرگ و گاهی کوچک، گاهی در یک منطقه خوش آبوهوا و گاهی در دیاری سرد و بیروح. دل آدم مثل یک خانه است با اتاقهای کموزیاد، با خلوتگاهها و اندرونیها، با حیاتها و پشتبامها.
اما این خانه به چهار لحاظ در اختیار انسان است: معماری، ساخت، چیدمان و استفاده.
این من هستم که نقشه دلم را ترسیم میکنم؛ نقشهکش و طراح خودم هستم و این من هستم که آن را میسازم، تخریب میکنم و بازسازی میکنم؛ با چه مصالحی، با چه سرعتی و با چه رویکردی؟ پس حق اعتراض به نقشه دلم را ندارم که خودم طراحی کرده و خودم آن را ساختهام. اگر ضعیف و رو به ویرانی است، اگر در برابر سیل و طوفان و زلزله تاب ندارد، اگر نور ندارد، اگر سر و صدای مزاحم اذیتم میکنم همهاش گردن خودم است.
حال که این خانه را ساخته و پرداختهام؛ خودم هستم که آن را تجهیز میکنم، میچینم و دکوراسیون آن را با سلیقهام منطبق میسازم و این من هستم که از این خانه و موجودی آن بهره میگیرم. پس اگر کم و کسری دارد خودم مقصرم، نباید دیگری را متهم کنم. این من هستم که هزار خرتوپرت بیارزش را داخل خانهام تلنبار کردهام و از هزار چیز مفید و روحبخش محروم ماندهام.
اما جای ناامیدی نیست؛ هربار که اراده کنم میتوانم این خانه را در زمانی کوتاه تخریب کنم و از نو بسازم؛ گرچه کمی درد دارد، کمی شجاعت میخواهد، کمی همت و اراده و هوشیاری میخواهد اما مهم آن است که شدنی است و حتی لازم؛ و من باید خانه دلم را از نو بسازم؛ یک خانه خوب؛ یک خانه رؤیایی.