تو به من آموختی:
نباید از مردم توقع زیادی داشته باشم. توقع داشتن از دیگران برای خودم سم است. من سم را میخورم به این امید که دیگری مسموم شود.
تو به من آموختی: در مراسم و مناسبت هایی که فقط یک بار یا معدود اتفاق می افتند، نباید انتظار زیادی داشته باشم. زیرا فرد تجارب و پیشینه ای از آنها در ذهن ندارد.
تو به من آموختی: ظاهر من ممکن است برای مردم ناآشنا باشد. باید به خودم و به آنها فرصت بدهم تا رفتار صمیمانه تری شکل بگیرد.
تو به من آموختی:
ممکن است، برای همه دوست داشتنی و محبوب و مهم نباشم.
ممکن است، اشکال از رفتار خودم باشد که نتوانستهام ارتباط بین فردی ادامهداری بیافرینم.
ممکن است، دیگران مطابق نیازهای ما رفتار نکنند، حتی اگر نقش آنها ایجاد کند که در برقراری روابط انسانی پیشقدم باشند.
تو به ما آموختی:
شاید، دیگران از میزان نیاز ما به توجه و اعتنا آگاه نباشند.
شاید، دیگران با الگوهای ذهنی متفاوتی با ما رفتار میکنند. الگوهایی که برای خودشان بدیهی و برای ما نامفهوم است.
شاید، دیگران از ظاهر و کلیت ما خوششان نیاید.
شاید، دیگران در برخورد اول نتوانند ارتباط درستی برقرار کنند و نیاز به زمان داشته باشند.