ویرگول
ورودثبت نام
آفره دخت
آفره دخت
خواندن ۴ دقیقه·۹ روز پیش

افسانه

از اهریمن چه میدانیم ؟

عذر میخواهم ! اجازه دهید واضح تر بپرسم . اگر داستان هایی که گذشتگانمان وقتی داشتند زمین هایشان را شخم میزدند و با بگو و بخند معامله کالا به کالا میکردند را حذف کنیم ؛ از اهریمن چه میدانیم ؟

هیچ !

درواقع این داستان ها هستند که اهریمن را ساخته اند . اگر ما قصه ها را حذف کنیم این اسم معنای خود را از دست میدهد و اندکی بعد به سادگی فراموش میشود . منطقی باشید ما حتی نمیدانیم آیا دیو ها را او ساخته است یا خیر . آیا براستی مظهر تمام پلشتی و بدی است ؟ اصلا این اهریمن چه شکلی است ؟ آیا شاخ و دم دارد ؟ هیچ نمیدانیم . آخر اصلا او را ندیده ایم . از آنجایی که انسان هستیم نمیتوانیم چیزی را خلق کنیم که حواس پنجگانه مان آن را ندیده و لمس نکرده از این رو اغلب اوقات تصویر سازی میکنیم . صدا ها را تصور میکنیم همین طور شکل و شمایل انواع قصه ها را .

اجداد ما سالها زمان گذاشته اند و قصه و افسانه و داستان ساخته اند . اجازه دهید بگوییم ما همه آن افسانه ها را دوست داریم . واقعا هم همه انسانها از قصه و شعر و داستان خوششان میآید . چه میدانم بیایید یک ماهی چنگک دار تصور کنیم . منطقی است که چنین ماهی وجود ندارد ولی تصورش راحت است چون ما خرچنگ چنگک دار و خود ماهی را دیده ایم . بیشتر فکر کنیم . یک وال پرنده در آسمان شهر ، این یکی قابل تصور تر است چون همه ما تصور واضحی از وال داریم . حالا جدای از اینکه میدانیم هیچکدام واقعی نیست بنظرمان جالب است .

گاهی غیرقابل باور تر تصور میکنیم مثلا کله آدمیزاد را که باور داریم هوشمند ترین موجود زمین است تصور کنیم ؛ حالا موهای آن را حذف و او را کچل کنیم . هنوز کاملا واقعی است ! پس غیرواقعی اش کنیم . قسمت عقبی جمجه اش را غیر معمول بزرگ کنیم حالا ابرو هایش را حذف کنیم بجای بینی دو سوراخ بگذاریم و لبای گوشتی اش را باریک و کمرنگ تر کنیم . بیایید فکر کنیم این موجود بدون گوش میشنود پس به گوشهایش احتیاجی ندارد ؛ آنها را هم حذف میکنیم . حالا صورتش کمی خنده دار است بیایید ترسناک ترش کنیم . بجای دو چشم یک چشم باقی بگذاریم و روی کله بیموی او دو شاخ قرار دهیم مثل دو شاخ بزرگ گاومیش . خلاق تر باشیم . بنظرم این موجود نیازی به بدن ندارد آخر با کمک ذهن بزرگش میتواند شناور بماند . سرش را که بی دلیل گنده نکرده ایم . حالا حرکت کردنش را تصور کنید . روی هوا شناور است و به جلو میرود . خب هدف از زندگیش که مستقیم به جلو رفتن نمیتواند باشد . چهره ترسناکی دارد پس میگوییم در شب به دنبال بچه ها میرود آخر بچه ها زودتر و بیشتر میترسند . اما بچه ها در شهر ها و میان همه امکانات رفاهی زندگی میکنند خب بیشتر بچه ها . وقتی این موجود حرکت میکند به خاطر شاخ هایش و کله بزرگش به در و دیوار گیر میکند مخصوصا اگر چند سالی از عمرش گذشته باشد و مثل ما بزرگ شده باشد . تبریک میگویم ما موجودی خلق کردیم که گذشتگانمان ممکن است او را دیو صدا کنند .

برای این موجود اسمی بگذارید و برای یک بچه تعریف کنید . آخر گفته هایتان هم هشدار دهید و بگویی : ( اگر در زیر زمین صدای افتادن چیزی را شنیدی بدان که او آنجاست . ) احتمالا زیاد طول نمیکشد که آن کودک را اول کنجکاو به رفتن در زیرزمین ببینید و بعد صدای ترسیدنش و فرار کردنش از آنجا را ببینید . راحت باشید من هم باشم میخندم چون مثل شما میدانم چیزی در آنجا نبود . احتمالا هم هدف شما این بوده که کودک به زیرزمین نرود البته به این نکته که شیوه تربیتی مناسبی نیست توجه نکرده ایم .

گمانم بیشتر قصه هایی که از گذشتگانمان رسیده همین طور باشند . اهریمن ؟ شیطان ؟ دیو ؟ لیلیث ؟ آدم و حوا ؟ نوح ؟ زئوس ؟ اودین ؟ پری دریایی ؟ کایمرا ؟ بنظر من یکی که همه اینها ساختگی است شاید اجدادمان هم اگر ببینند به ما بخندند آخر زیادی جدی گرفته ایم .

افسانهداستانقصهداستانکموجودات عجیب
دارم برای نوشتن بهتر تلاش میکنم اگه دوست دارین کنارم باشید .
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید