افروز سادات افضلی
افروز سادات افضلی
خواندن ۲ دقیقه·۲ سال پیش

به خاطر شباهتمان!


گل بوته جانم سلام!


میدانی؛

خیلی وقت است که چشمم به جمال گل های زیبایت روشن نشده است!?

دلتنگتم بانو...


دلتنگ تمام زخم هایی که از خار های نوازشگرت به ما رسیده است!

دلتنگ تمام نگاه نکردن هایت، که رو بر میگرداندی از منِ شیفته ی تو!

بانو جانم، این جماعت باور نمی کند که منی که جوجه تیغی این چمنزار هستم، هرگز از خار های تو هراسی ندارم؛?

این شباهت ماست، در هم تنیدگی ما را اینگونه توصیف میکنند؛ که در هم میخ کوب میشویم، چونان که راه گریزی نیست؛

نه برای من که در تو ریشه دمیده ام

و نه برای تو که ریشه دوانده در خاکی...


ای الهه ی زیبایی،

سرخی گونه هایت را بنگرم یا غنچه ی لب هایت؟?

و برگ های سبز رنگت که ظرافت و زنده بودن را به تصویر می کشند!?


شب را از آن جهت خوش میدارم که پناهِ تنهایی هایم میشوی و گنجشکانِ بی حیا، ناز کردنت را جار نمیزنند، و من میتوانم برای هزار و یکمین بار، برای بودن در دل و جانت تلاش کنم؛ بدون آنکه کسی ببیند که شباهتمان، خار هایمان! نمیگذارند شاخه ای جلو تر بیایم و تو، مرا بیرون بوته ات نگه میداری...??

نازنینم

کمی همراهی کن تا شبی نور ماه را از لا به لای شاخه های سبز تو، بنگرم


کمی آبرویم را بخر، که مزحکه ی عموم مردم شده ام بانو!


و روز که میشود، دیگر به بی وفایی ات نمی اندیشم. وقتی مبینم که بی صبرانه، چشم انتظار گیسوان فروزانِ مهر نشسته ای

و از شوق، شبنمی گونه هایت را تر می کند!☀️



ای پریزاد من، ای تمام وجودم که در من تنیده شده ای


تورا به جان زنبور هایی که رخصت بوسیدنت را دارند قسمت میدهم؛??

بگذار فقط کمی از نوازش هایت هم برای من باشد،

اصلا همان خار هایمان هم سلامی به هم بدهند، برای من کافیست!

اما بگذار قاصدکم...?


رسوا کرده اند مرا که نمی توانم سمت تو آیم؛

ای تجلی عشق♥️

ای که مرا به جنون مبتلا کرده ای

دوستت دارم

بی وفای من!



?نامه ای از خار پشتی که خار در قلبش کرده ای

نیمه شب و دلتنگی هایم

برای گل جانم...

۱۸مهر ۱۴۰۱




✍افروز سادات افضلی

داستانکجوجه تیغیشباهتعاشقانهگل رز
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید