aghajohanson
aghajohanson
خواندن ۴ دقیقه·۵ سال پیش

زندگی معمولی پسرک (۱)

تابستان گرمی است، نه خیلی گرم، گرمتر از سال قبل شاید، شاید پنکه کوچک گوشه‌ی انبار پاسخگوی این گرما باشد! برای کسی که حوصله‌ی سرویس کولر را ندارد قطعا کافیست. سرویس کولر؟؟ پشت‌بام؟؟ در این گرما؟؟ بدون آسانسور؟! پنکه عالیست. رضایت بخش است. حتی بیشتر از رضایت بخش!

فرهاد روی مبل دونفره جلوی تلویزیون نشسته است.چشمانش را میمالد تا دوباره خوابش نبرد.
+نمیدونم این شارژِ ساختمونُ واسه چی میگیرن؟؟؟ آسانسور که بیسچاری خرابه، راه‌پله هم که قربونش برم همیشه بوی لجن میده، گلای تو پاگردو بگو! آخه مرد حسابی کی کاکتوس می‌زاره تو پاگرد؟ لامذهب مگه تگزاسه؟! خود تگزاسم تو اپارتماناشون شمعدونی می‌زارن، حالا ما چرا کاکتوس میزاریم الله اعلم...

گوشیش را برمیدارد، دیتا را روشن میکند، سعی میکند وارد تلگرام شود، هنوز اینترنت وصل نشده است... برنامه را میبندد و دوباره وارد میشود... هیچ پیام خصوصی‌ای ندارد... گروه درس سیستم های مخابراتی استاد فلانی خیلی فعال بوده... گروه را چک میکند... انگار نمره‌ها وارد سیستم شده، عده‌ی زیادی شاکی هستند، میانگین ده‌و‌نیم؟! سیلی از ایمیل‌ها آماده شده برای درخواست شیفت نمره ها...

فرهاد مرورگرش را باز میکند و وارد سیستم میشود... نمره‌اش را چک می‌کند، نوزده‌وسه‌دهم! بدون هیچ عکس‌العملی برمیگردد و باقی پیام‌های گروه را میخواند، گویا در دو روزی که فرهاد آنلاین نبوده نامه اعتراض فرستاده شده و استاد هم پاسخ داده!‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌

با سلام،
درخواست شما مبنی بر تجدیدنظر در نمرات را دریافت کردم، با توجه به حضور دانشجویان تلاشگر در این درس که توانسته‌اند با شایستگی نمره بالا کسب کنند متاسفانه امکان تغییر نمرات مقدور نیست، نمره نهایی شما حاصل تلاش شما در طول ترم بوده، سوالات و تمرینات استاندارد طرح شده است. اگر اعتراضی بر نمره خود دارید در سیستم آموزش از گزینه اعتراض استفاده کنید تا مورد بررسی قرار گیرد.
ومن الله توفیق، فلانی

فرهاد میخندد، حالا فکرش کمی درگیر شده، در فکر این است که چه کسی نمره کامل گرفته! یا چه کسانی؟ پیامهای گروه را با سرعت رد میکند، پیام امید عباسی نظرش را جلب میکند،

...
امید(۷:۳۲) : من با پونزده‌و‌نیم شدم نمره چهارم کلاس!!!
امید(۷:۳۲) : این چه وضعه نمره دادنه اخهههه(صورتک عصبانی صورتک گریان)
سارا محمد زاده(۷:۳۳) : خرخون:///
احد ذوقی(۷:۳۳) : خداوکیلی چطور میتونی بیای حرف بزنی لعنتی؟؟؟
امید(۷:۳۳) : (چند صورتک عصبانی)
احد ذوقی(۷:۳۴) : نصف بیشتر کلاس افتادن تو داری چه زری میزن؟؟؟

و گروه ساکت شده ...
فرهاد بی اعتنا گروه را ترک میکند. تلگرامش بالا و پایین میکند، چیز جذابی نمیابد، خارج میشود و گوشی را میگذارد روی میز، نفس عمیقی میکشد، به صفحه تلویزیون نگاه میکند، صدای تلویزیون بسته است، برنامه زلال احکام درحال پخش است...

+شئئئتت..پنشنبس!!! وااای وااای موسی‌الرضا دهنمو..

دوباره گوشی را برمیدارد و در مخاطبانش دنبال کسی میگردد، سید حسینی! تماس میگیرد، بلندگو را میزند و گوشی را میگذارد روی میز. ایستاده است و دستانش را به موهایش میکشد..

+موسی جان من شرمندم آقا هر چی بگی حق داری..
-سلام فرهاد جون چطوری؟
+قربانت، سید من واقعا شرمندتم..
-شرمنده‌ی چی مهندس؟ چیشده؟
+من قراربود بیام دنبالت، ینی دارم میام تو راهم..
-چی داری میگی مومن؟؟ دیشب هماهنگ کردیم باهم! گفتی فرید میاد، دمش گرم امروزم خجالتم داد، الان با داریم آب طالبی میزنیم جات خالی.
+فرید؟؟ اها.. آره..
-خوبی فرهاد جون؟ کجایی؟
+نهه، آره خوبم، درسته حله اوکیه پس میبینمت، کاری نداری؟
-خوبی؟
+سلام برسون، یاعلی.
-خدانگه...

گوشی را قطع میکند پرت میکند روی مبل. خم میشود سمت پاکت سیگارش، خالیست. زیرلب بدوبیراه نثار زندگی میکند، حرکت میکند به سمت آشپز خانه، پاکت سیگار دیگری باز میکند، سیگاری روی لب میگذارد، دستش را به جیبهایش میمالد که فندک پیدا کند، نیست. شعله گاز را روشن میکند، سیگارش را روشن میکند، پوک اول را میدهد بیرون،نگاهی به فیلتر سیگار میکند. شعله را که روشن میبیند هوس چای میکند، کتری را پر میکند، جلوی اوپن می‌ایستد تا آب جوش بیاید، خیره میشود به تلویزیون، نمازظهر به افق تهران!

لیوان آب جوش را میگذارد روی اوپن، بسته چای کیسه‌ای همانجاست، بیست‌و‌پنج عدد چای کیسه‌ای خارجی(سیلان). کنجکاویش گل کرده، نوشته‌های ریز روی بسته را میخواند. چای را داخل لیوان می‌اندازد، سیگار دیگری روشن میکند، چشمش به برگه‌های ترجمه‌اش که روی میز جلوی مبل پخش است می‌افتد. لیوان و زیرسیگاری را برمیدارد می‌رود به سمت مبل. گوشی را برمیدارد، پلی‌لیستش را پخش میکند، یک آهنگ اروپایی گمنام از میانه درحال پخش است. یکدست برگه های ترجمه، یک دست لیوان چایی، انگار میخواند ولی برایش تازگی دارد. موزیک عوض میشود، سارا نایینی، اشارات نظر. ناگهان سرش را بلند میکند، همه‌ی سیگار در زیرسیگاری خاکستر شده، سرش را به سمت گوشی برمیگرداند، گوشه‌ی چشمش اشک‌آلود میشود..

+نگار...
+نشود فاش کسی آنچه میان من و توست
+تا اشارات نظر راز میان من و توست

ادامه دارد..

داستاندانشجونوشتنعاشقانهموسیقی
برو عکس کارت دانشجوییتُ عوض کن :| اصلاً شبیهت نیس!
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید