نسلی بودیم که در صفها بزرگ شدیم. از صف مدرسه تا صف بازگشت از مدرسه تا خانه. نسل قبلی ما هم زندگیشان را در صفها سپری کردند. صفِ کپسولِ گاز، صفِ گالنهای نفت، صفِ اجناسِ کوپُنی. حتی برای شیرخشکهایی که برای ما میخریدند در صف میایستادند. ما هم همین صفها را تجربه کردیم. صف، مساله قدمتداری است. منظمترینِ آنها در ارتش و ارگانهای نظامی جهان است و شرق آسیاییها به صف مشهورند. صفِ سینما، صفِ اتوبوس صفِ مترو. اما ما با وجود این همه تجربه و قدمت در صف هنوز صفهای رضایت بخشی نداریم. چون همهمان کارهای مهمی داریم و مهمتر از کارهای مهم خلاقیت و احساس زرنگی عجیبی در زندگی روزمره داریم دوست داریم در ساختار عمودی صف تحول ایجاد کنیم و آن را از خط مستقیم به پاره خطهایی با شعبات مختلف و در اشکال هندسی متنوع تبدیل کنیم تا سریعتر نوبتمان شود. از صف نانواییها گرفته تا صف مترو.
اگر چه در احساس زرنگیمان استثنا قایل نیستیم ولی خود را همیشه مستثنی میدانیم و میگوییم کار دارم، وقت ندارم، امروز واقعا باید میانبُر بزنم. همین موارد در حالی از ذهنم عبور میکرد که نا امید از ایستادن در صف به معنای صف روی نیمکتهای انتظار سکوی سوار شدن نشسته بودم و به شهروندان مقیم مترو مینگریستم. امروز به نشانه اعتراض با خود عهد بسته بودم یا سوار نخواهم شد یا در صفِ مستقیم ایستاده و به نوبت سوار خواهم شد. گفته بودم هر کس هم خواست از پهلو وارد شود اعتراض خواهم کرد و خواهم گفت: تهِ صف اینجا نیست این جا در بدبینانهترین حالت اواسط صف است. دومین قطار هم آمد و هجوم نامنظم مردم مقابل درهای قطار امکان ایستادن و صف کشیدن را منتفی کرد. گفتم اگر بر سر عهدم با خود بمانم ممکن است تا عصر هم نتوانم وارد قطار شده و به محل کارم بروم. رفتم مقابل در ایستادم تا وقتی سومین قطار میآید اولین نفری باشم که روی سکو ایستاده است. چند نفر آمدند و روی صندلیهای سالن نشستند. یکی آمد و در کنار من ایستاد. بعد عده زیادی از پلهبرقی به طرف خط زرد گسیل شدند. گوینده مترو گفت: خط زرد سکو، حریم ایمن شماست. لطفا از آن فاصله بگیرید. آدمهایی که میآمدند پشتِ سرم نمیایستادند بلکه در کنارم قرار میگرفتند. گفتم: بیایید به صف بایستیم. یکی خندید و گفت: مگر پادگان است؟ گفتم: صف نشانه پادگان نیست. بلکه باعث میشود من و شما که زودتر آمدهایم زودتر برویم. یکی دیگر گفت: خب اونوقت تکلیف اونایی که دیر اومدن و میخوان زود برن چی میشه؟ آقای دیگری هم گفت: راست میگه صف بکشیم دیگه موقع سوار شدن له میشیم این طوری. تنها یک نفر دیگر آمد پشت سرم ایستاد. بقیه در کنارم ایستادند. قطار که رسید. منتظر شدم پیاده شوند. دو نفر پیاده نشده بود که آدمهای اطرافم به داخل قطار هجوم بردند. نسبت به کسی که پشت سرم در صف دو نفرهمان ایستاده بود احساس مسئولیت میکردم. دستش را گرفتم و به داخل کشیدم. یکی از همانهایی که صف ایستادن را به سخره گرفته بود وقتی دید به زور وارد واگن میشویم گفت: آقا رعایت کنید دیگر. مگر نمیبینید جا نیست. فرهنگ داشته باشید. نمیشد چیزی نگفت. حتی نمیشد چیزی گفت.