احمد خلیلی جعفرآباد
احمد خلیلی جعفرآباد
خواندن ۳ دقیقه·۷ ماه پیش

داستان آتش نشان قهرمان و دو درس آموخته مهم

گری کلین به داستانی در مورد فرمانده آتش نشانی اشاره میکند و بعدها مالکوم گلدول نیز در کتاب یک چشم به هم زدن آن را بیان میکند.

داستان از این قرار است که گزارش شده بود که آتش سوزی مختصری در  خانه ای یک طبقه در حومه شهر اتفاق افتاده است. حریق در آشپزخانه که تقریبا در انتهای خانه قرار داشت اتفاق افتاده بود.


در نتیجه فرمانده نیروهای خود را به آشپزخانه برد تا بکوشند آتش را همانجا مهار کنند. اما خیلی زود شرایط بر خلاف انتظار او پیش رفت. معلوم شد مهار شعله دشوارتر و خانه داغ تر از و ساکت تر از چیزی است که انتظار می‌رفت. فرمانده در یک چشم به هم زدن به نیروهای خود دستور داد ساختمان را ترک کنند. چند ثانیه بعد، کف خانه فرو ریخت. معلوم شد در تمام این مدت آتش بزرگتری در زیر زمین قرار داشته است. کلین و گلدول دو توصیف از این واقعه ارائه می‌کنند.

کلین در توصیف اولیه خود، اینگونه تفکر فرمانده را توصیف کرد:

همه چیز دقیقا مطابق الگو نبود. انتظارات او برآورده نشدند و او متوجه شد درست نمی‌داند اوضاع از چه قرار است. به همین خاطر به نیروهای خود دستور داد ساختمان را ترک کنند. با پس نگری دلایل این ناهماهنگی آشکار شد.‌ چون‌ منبع آتش در زیرزمین بود نه در آشپزخانه، افراد او نمی‌توانستند آن را مهار کنند

اما مالکوم گلدول اینگونه داستان را بیان میکند:

رایانه درونی آتس نشان، بدون تلاش و به صورت آنی در آن گیررو دار الگویی را پیدا کرد، اما بی شک عجیب ترین اتفاق آن رو این بود که فاجعه از بیخ گوششان گذشت. اگر ستوان می ایستاد و درباره این وضعیت با نیروهایش گفت و گو میکرد، اگر به آنها می‌گفت بیایید در این باره همفکری کنیم و از ماجرا سر در بیاوریم، به عبارت دیگر اگر کاری را کرده بود که ما معمولا فکر میکنیم رهبران برای حل مسائل دشوار انجام میدهند، احتمالا توانایی خود را برای رسیدن به دریافتی حیات بخش زائل کرده بود.

درست است که طبق گفته گلدول برگزاری جلسه برنامه ریزی در دل جهنم راهبردی ویرانگر است اما به نظرم در مقایسه این دو بیان دو درس مهمتر نهفته است.

درس اول: در تصمیمات به اندازه فضای شفاف مراقب نقاط کور باشید.
به نظرم تصویر کلین از این ماجرا دقیقتر است. آتش نشان در آن گیر و دار الگویی کشف نمی‌کند (روایت گلدول). بلکه به معنای واقعی کلمه وضعیت را درست شناسایی نمی‌کند و راهبرد روشنی برای خاموش کردن آتش پیدا نمی‌کند و بنابراین از مشکل فرار می‌کند.
به بیان دیگر تصویر کلین به ما می‌آموزد که آگاهی درباره نقاط کور چقدر مهم است. تجربه چند ساله آتش نشان به او کمک به کشف آتش در زیرزمین کمک نکرد بلکه به او امکان داد بفهمد متوجه چیزی نمی‌شود. بنابراین به تیم خود دستور خروج داد تا بتواند به درک بهتری از شرایط برسد.

درس دوم: هنگام مطالعه به تفاوت روایتهای داستانی توجه کنید.
اگرچه روایتهای کشف الگوهای رازآلود یا پردازش ابرقهرمانانه معمولا جذابتر هستند اما ممکن است شما را از مسیر شناخت دقیق پدیده منحرف کنند. این روایت های ژورنالیستی بعضا باعث میشود ما به همه کارآفرینان و مخترعان به چشم ابرانسانهایی نگاه کنیم که برای بهبود این دنیا پا به عرصه هستی گذاشته‌اند. بنابراین مثل ابرقهرمان‌های داستانی افرادی با قدرت خاص و دست نیافتنی هستند که ادامه دادن راه آنها برای ما انسانهای عادی غیرممکن باشد.

منبع: کتاب دوراندیشی نوشته استیون جانسون. انتشارات ترجمان.

https://t.me/Tavaroghstd

آتش سوزیمدیریتتصمیم گیریاستارتاپداستان
دکتری مدیریت فناوری اطلاعات از دانشگاه تهران و موسس-مدیرعامل استارتاپ www.sahmeto.com
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید