"کمربندها را محکم ببندید و دامن همت بر کمر زنید که به دست آوردن ارزشهای والا با خوشگذرانی میسر نیست" امیرالمومنین (ع) -----------------------وبسایت: finsoph.ir
خاویر کرمنت کیست؟ نگاهی ریشه یابانه به یک معمای تازه کشف شده (طنز)
حدود چهار پنج سال پیش بود که یکی از اقوام توی گروه تلگرامی برگشت به من گفت فلانی کتاب بیشعوری رو خوندی؟ میتونی چندتا جمله ی قشنگش رو واسم بفرستی؟
وقتی این حرف رو زد چندتا فکر ضد و نقیض به ذهنم رسید اول گفتم نکنه بهم تیکه انداخته. بعد گفتم نه بابا این بنده خدا عدد این حرفا نیست. بعد فکر کردم شاید داره شوخی میکنه منم خواستم به شوخی برگزار کنم گفتم: آره گاو، احمق، بی شعور. (لازم به ذکر نیست که تا اون موقع حتی تا مدت ها بعدش فکر نمی کردم کسی توی دنیا پیدا بشه که اونقدر احمق باشه که اسم کتابش رو همچین چیزی بذاره)
طرف هم برگشت گفت: گوساله. (اصلا ادب و احترام در بین اقوام موج میزنه)
من هم برای اینکه کم نیارم گفتم: نه اینو توی یک کتاب دیگه به اسم بی شرفی نوشته.
اما این مکالمه ی کوتاه و سراسر نزاکت باعث شد که با یک کتاب عجیب و غریب آشنا بشم که بعدها زیاد ازش شنیدم.
یادمه توی دوران کارشناسی یک بنده خدایی بود که کارشناسیش شش سال طول کشید و این اواخر فکر می کرد چون از همه بزرگ تره خیلی هم حالیشه، غافل از اینکه الاغ هم بزرگه ولی اونقدر فروتنه که همش سرش پایینه. خلاصه که این بنده خدا توی همه ی گروه هایی که بچه ها می ساختن بود و همیشه هم مشغول بحث کردن بود. یادمه یبار یک گروه جدید ساختم. بعد از ایجاد گروه دیدم این بنده خدا تو گروهه و داره بحث میکنه. بحث هاشم معمولا به اینجا ختم می شد که فایل پی دی اف کتاب بیشعوری رو میفرستاد واسه طرف مقابل و لفت میداد و احتمالا از این شیوه ی ساختِ وطنِ استدلالی که خودش اختراع کرده بود حسابی الاغ کیف می شد. (من همیشه می گفتم اگه سقراط و افلاطون با ایشون آشنا می شدن حتما چندین سال در خدمتش به تلمذ مشغول می شدن)
البته کارکرد این کتاب تنها از جنبه ی استدلالی! نبود. بعضی افراد از جملات نغز و دلکش این کتاب در باب بیشعور بودن همه ی مردم دنیا (خصوصا ایرانی ها که توی کتاب حداقل تا اونجا که من خوندم خیلی بهش اشاره میشه) استفاده میشه. البته برای من پیش نیومده که یکی بیاد بهم بگه تو فلان طور هستی؟ بگم آره بگه پس تو یه بیشعوری. ولی انگار این شیرین کاری رو خیلیا انجام دادن و احتمالا مثل دوست پاراگراف بالایی خیلی از شوخ بودن خودشون محظوظ شدن و بلافاصله رفتن توی خنداننده شو فصل سوم ثبت نام کردن.
یک کارکرد دیگه که البته برای خود من خیلی کاربرد داشته اینه که از طرف می پرسم چه کتابایی خوندی. اگه تونست بجز بیشعوری (که تقریبا هر ننه قمری اونو خونده) ده تا کتاب دیگه اسم ببره باهاش صحبت می کنم اگه نه همونجا بلاک اند ریپورت. اگر هم توی دنیای واقعی باشه باهاش به مثابه یک جسم انتزاعی که در خارج هیچ عینیتی نداره برخورد می کنم.
اما از همه ی اینها گذشته چند وقتی هست که چیز خیلی عجیبی ذهنم رو درگیر کرده بود. یه روز که سر در جیب مراقبت فرو برده بودم و در بحر مکاشفت مستغرق شده بودم با خودم گفتم احمد؟ مدتی منتظر بودم که جواب بدم ولی جوابی نیامد دوباره گفتم احمد؟ بازم جوابی نیامد ده دوازده بار گفتم احمد؟ اخرش گفتم: مرررگ بگو ببینم چی میگی؟
گفتم این خاویر کرمنت کیه؟ سوال ریشه ای بود. اولین جوابی که هر انسان شوخ طبعی به ذهنش میرسه اینه که بچه ی باباشه. جوکی که از عهد کرتاسه دایناسورها به هم می گفتن و تا امروز ادامه داشته.
اما وقتی بیشتر دقت کردیم چیزی دستگیرمون نشد پس دست به دامن کسی شدیم که جواب همه ی سوال ها پیش اونه. کسی که همه چیز رو میدونه. استاد فرزانه، شیخ عجل حضرت گوگل.
با خودمون گفتیم شاید یک سرچ ساده کافیه یک ویکی پدیا میخونیم ببینیم چیکاره است همه چی حله. اما با کمال تعجب دیدیم هیچ چیزی در موردش نوشته نشده. اما اگه من و احمد توی یک چیز مشترک باشیم (همونطور که توی چیزهای دیگه هم مشترکیم) اینه که هیچوقت ناامید نمیشیم. پس اسم طرف رو به انگلیسی هم سرچ کردیم. بازهم هیچی دستگیرمون نشد که هیچ، شکمون بیشتر هم شد. طرف فقط چهارتا کتاب در مورد گلاب به روتون assholism نوشت بعد در دل تاریکِ تاریخ (حال کردین اضافه ی تشبیهی رو؟) گم شده.
یک نکته ی خیلی عجیب تری هم که همونجا متوجه شدیم این بود که گوگل زبان اورجینال کتاب رو فارسی تشخیص داده که یا تمام این مدت سر کار بودیم یا اینکه اونقدر محتوای فارسی در مورد کتاب منتشر کردیم که هوش مصنوعی گوگل رو هم گول زدیم.
خلاصه دیدیم اینجا چیزی کاسب نیستیم گفتم بریم گود ریدز رو یک نگاه بندازیم شاید اونجا تونستیم یک اثری از نویسنده پیدا کنیم. گودریدز رو که دیدم خیالم راحت شد از بین ریویوو هایی (معادل ریویوو رو بگید تا جایگزین کنم) که نوشته شده درسته که اغلبش به زبان فارسی بود ولی ریویوو هایی هم به زبان های عربی و انگلیسی هم نوشته شده بود. گفتم پس خوشبختانه اینطوری نیست که فقط ایرانی ها این کتاب رو خونده باشن. بعد گفتم بریم ببینیم عرب زبان ها چه نظراتی دادن. زبانه ی عربی رو که باز کردم دیدم ای دل غافل. اینا که همه فارسی نوشتن. (اصلا همین کتاب یک تنه کل توانمندی هوش مصنوعی رو زیر سوال برده)
خلاصه گفتم گور بابای فارسی و عربی بریم انگلیسی رو ببینیم از بین ریویووهای انگلیسی هم خیلی از اسامی مشخص بود که ایرانی هستن البته افرادی هم بودن که از اسمشون چیزی مشخص نبود یا حتی به نظر میرسید که غیر ایرانی ان اما نگاهی به احمد کردم احمد هم نگاهی به من کرد و گفت تو هم به همون چیزی فکر می کنی که من فکر می کنم؟
گفتم آره احتمالا طرف یه رفیق ایرانی داشته بهش این کتابو پیشنهاد داده.
خلاصه دیگه شکم داشت به یقین تبدیل میشد که گفتم برم ببینم اصلا چی شد که این کتاب اومد توی ایران؟
متوجه شدم این کتاب رو یه ژورنالیست طنز پرداز که البته طرفدار یک حزب خاص هم هست ترجمه کرده (سوپراااایز)
آقای محمود فرجامی سال 1387 این کتاب رو ترجمه می کنه و میفرسته واسه ارشاد تا تایید بگیره اما تایید نمیشه (چقدر عجیب) بعد ایشون این کتاب رو به صورت رایگان منتشر میکنه اما دوباره سال 93 میفرسته واسه ارشاد جدید و اینبار تایید میشه (عجب!) و به سرعت هم بیشعورهای همیشه در صحنه برای درمان بیماری خودشون و البته استفاده در مواردی که قبلا ذکر شد هجوم میبرن تا کتاب رو بخرن. اما همچنان سوال اصلی باقی مونده این خاویر کرمنت کیه؟ (توی این کندوکاو چندجایی دیدم که دوستانی که کامنت گذاشتن این بنده خدا رو با القابی مثل استاد کرمنت، دکتر خاویر کرمنت و... خطاب کردن. والله من یه استاد داشتم که طرف از برکلی مدرک گرفته بود بهش میگفتم اکبر گاهی هم اکی صداش میکردم این بنده خدا که احتمالا از دانشگاه آزادی چیزی اونم به صورت مکاتبه ای مدرک گرفته که "هوی" هم صداش نمیکنم)
اما چند تئوری توطئه در مورد اینکه نویسنده ی کتاب کیه ارائه میدم:
1- اولین تئوری که به ذهنم رسید این بود که خود محمود این شوخی رو کرده طرف برگشته گفته یک کتاب به انگلیسی با یه نام مستعار می نویسم همون رو ترجمه میکنم تا ملت غربزده ی ما که فکر میکنن بدترین کارهای ترجمه هم از کارهای تالیفی داخلی بهتره برن بخرن اما با یک نگاه به تاریخ تولد محمود و تاریخ انتشار کتاب می فهمیم که محمود باید این کتاب رو قبل از بیست سالگیش منتشر کرده باشه که بعید به نظر میرسه.
2- دومین تئوری هم برمیگرده به محمود. احتمالا یه بنده خدایی که رفیق محمود بوده برگشته گفته محمود من دارم میمیرم ولی قبل از مردنم یک خواهش دارم. محمود گفته چی؟ گفته من یک کتاب نوشتم میخواستم اونو ترجمه کنم به فارسی ولی اجل مهلتم نداد. محمودم گفته خوب اخه چرا همون اول به فارسی ننوشتی کتاب رو؟ ولی قبل از اینکه جواب بگیره بنده خدا میمیره.
3-سومین تئوری میگه که یه بنده خدایی میخواسته ببینه کیا اینقدر بیشعورن که همچین کتابی رو که توهین به شخصیت خودشونه رو بخونن واسه همین منتشر میکنه و واسه همه میفرسته و متاسفانه ایرانیا ازش خوششون میاد و لقب بیشعور ترین کشور دنیا رو با افتخار کسب می کنیم.
4- چهارمین تئوری میگه که اصلا هیچ تئوری در کار نیست. بله گاهی هم یک تئوری میتونه نافی هرگونه تئوری باشه یعنی تئوری نبودن یک چیز خودش میتونه یک تئوری باشه که در این صورت وقتی که ما بگیم هیچ تئوریی در کار نیست در حالی که این تئوری نبودن خودش تئوری هست میشه گفت دور ایجاد میشه و خود تئوری نفی میشه پس تئوری چهارم رو به صورت نظری پیش از اینکه مطرح بشه خودمون به صورت عقلی ردش کردیم.
5- محسن رضایی میرقائد. قرار نبود اینطوری بشه ولی خوب بنده خدا اینجا هم اومد خودش رو دخالت داد. ما هم که ارادت داریم نسبت به اقا محسن ولی یک خواهش دارم اونم اینه که از اونجایی که ایشون درکنار جهانگیری و بیرانوند پنجاه درصد اکسیژن تهران رو مصرف میکنن. به نظرم بهتره این سه بزرگوار از تهران برن و در سطح کشور پخش بشن چون تهران همینطوریش هم هوای کمی داره.
در نهایت باید بگم واقعا واسم عجیبه که کتابی که اینهمه خواننده پیدا کرده توی این ده سال یک نفر از خواننده هاش از خودشون نپرسیدن که این نویسنده کیه؟ این کتاب رو کی نوشته؟ اصلا تحصیلات داره یا نه؟ به نظر میرسه ملت اونقدر درگیر بی شعوری خودشون بودن که اساسا از مطرح کردن این سوالات غافل شدن. به امید روزی که با تحقیق بیشتر و با دقت بیشتر کتاب بخونیم و برای وقت و انرژی خودمون ارزش و احترام بیشتری قائل باشیم. (همینطور مترجم های ما هم به وقت و شعور مخاطبانشون بیشتر احترام بذارن)
همینطور اگر شمایی که این مطلب رو میخونید از ایشون خبری دارید با ما به اشتراک بذارید و خانواده ای رو از نگرانی در بیارید.
قبلیامم اگه نخوندید بخونید:
مطلبی دیگر از این انتشارات
مادربزرگ سلام رساند و گفت که متأسف است.
مطلبی دیگر از این انتشارات
[مسخ را خواندم، پرتش کردم گوشه ای و گفتم چه مزخرف]
مطلبی دیگر از این انتشارات
دیگر ماجراهای اتفاقی مرد صد ساله!