علامه اقبال، مرد دین و دنیا بود. آثار اقبال را بعضا حتی نمیشود با اشعار خود فارسی زبان ها هم مقایسه کرد. چنین فصاحتی در زبان فارسی حتی مایه ی مباهات خود فارسی زبان هاست اما صد افسوس که او نیز مانند بسیاری از ادیبان غیر ایران و حتی ایرانی دچار سانسور شد و کمتر کسی از اشعار و تفکرات این شخص باخبر است تا احمد کسروی ها و صادق هدایت ها تبدیل شوند به مقتدای فکری جوان های امروز تا به جای تفکر نقادانه و جستجوی ناشناخته ها و تلاش برای ارتقای سطح کیفی زندگی مردم کشورشان بیش از پیش در دام افسردگی و خمودی بیفتند.
اما اشعار اقبال سرشار از شور و مبارزه طلبی است سرشار از زندگی، سرشار از نقد و سرشار از تحرک، جایی که میگوید:
دریای تو دریاست که آسوده چو صحراست؟
دریای تو دریاست که افزون نشد و کاست؟
بیگانهٔ آشوب و نهنگ است چه دریاست؟
از سینه چاکش صفت موج روان خیز
از خواب گران خواب گران خواب گران خیز
از خواب گران خیز
چنین فصاحتی در زبان فارسی از کسی که به تنهایی و بدون هیچ استاد و معلمی زبان فارسی را آموخته انسان را حیران می کند. حقیقتا که دریایی که مانند صحرا آسوده و بی تلاطم است چگونه دریاییست؟ شما چگونه تصور میکنید که دریایید در حالی که هرروز پست تر از دیروز می شوید؟ دریایی که نه آشوب و نه نهنگی دارد چگونه دریاییست؟ خود را به خواب زدید یا حقیقتا در خوابید؟
سرتاسر اشعار اقبال در همین مضمون است. دعوت به مبارزه و البته تفکر. شاید بتوان اقبال را اولین کسی در میان متفکران اسلامی دانست که سردمدار مبارزه با غربزدگی بود و این مبارزه را نه تنها از طریق شعار بلکه از طریق تفکر و تعقل میداند همانطور که میگوید پیشرفت غرب نیز نه به خاطر فساد و فحشا و لادینی که به خاطر همین تفکر و تعقل است:
تا دل آزاد است آزاد است تن ورنه کاهی در ره باد است تن
همچو تن پابند آئین است دل مرده از کین زنده از دین است دل
قوت دین از مقام وحدت است وحدت ار مشهود گردد ملت است
شرق را از خود برد تقلید غرب باید این اقوام را تنقید غرب
قوت مغرب نه از چنگ و رباب نی ز رقص دختران بی حجاب
نی ز سحر ساحران لاله روست نی ز عریان ساق و نی از قطع موست
محکمی او را نه از لادینی است نی فروغش از خط لاتینی است
قوت افرنگ از علم و فن است از همین آتش چراغش روشن است
مانع علم و هنر عمّامه نیست حکمت از قطع و برید جامه نیست
علم و فن را ای جوان شوخ و شنگ مغز میباید نه ملبوس فرنگ
اندرین ره جز نگه مطلوب نیست این کله یا آن کله مطلوب نیست
فکر چالاکی اگر داری بس است طبع دراکی اگر داری بس است
گرکسی شبها خورد دود چراغ گیرد از علم و فن و حکمت سراغ
شاید تنها کسی را که میتوان در تمام تاریخ ادبیات فارسی هم سنگ علامه اقبال دانست سنایی غزنوی باشد کسی که با آن صلابت شعر ای خداوندان مال الاعتبار الاعتبار را سرود و تمام علمای زمان خودش را شماتت کرد و گرچه اقبال خودش را مرید مولوی میداند ولی قطعا اندیشه ی او به سنایی بسیار نزدیک تر از مولویست.
اقبال به صورت سرسختانه مخالف ادیان الحادی شرق خصوصا ادیان شبه جزیره هند بود و اساسا یکی از مهم ترین شخصیت ها در ایجاد کشوری مستقل برای مسلمانان هند بود که بعدها به پاکستان معروف شد. هرچند اقبال در اوایل جوانی معتقد به همزیستی مسالمت آمیز در هند بود اما بعدها متوجه شد که شرک و توحید با یکدیگر قابل جمع نیستند اما از همان زمان تلاش برای ایجاد امت واحده ی اسلامی به دور از تفکرات نژادی و فرهنگی را شروع کرد.
نه افغانیــــم و نی تـرک و تتاریم
چمن زادیم و از یک شاخساریم
تمیز رنگ و بو بر ما حرام اســـت
که مـا پــرورده ی یک نو بهاریم
تفکر اقبال امروز بیش از هر زمان دیگر برای جوانان ما لازم و ضروری است اینکه بدانیم اقبال که بود؟ اقبال چه میگفت؟ قطعا تفکر ضد امپریالیستی اقبال باب میل غربزدگان ایرانی نخواهد بود. کسانی که تمام خانواده شان در آن سوی آبها مشغول خوشگذرانی اند قطعا سعی در سانسور و به حاشیه راندن تفکر افرادی مانند اقبال، شریعتی و یا جلال دارند. این وظیفه ی آزاد اندیشان و متعهدان به این مرز و بوم و مکتب است که چنین اندیشه هایی را دوباره در قالب های مختلف به بطن جامعه بازگردانند. تا اینکه در نهایت جامعه ی اسلامی روی ریل پیشرفت و ترقی قرار گیرد. خود اقبال چنین راهی را در مثنوی بلند پس چه باید کرد ای اقوام شرق آورده است.
ای غنچه خوابیده چو نرگس، نگران خیز
کاشانهٔ ما رفت بتاراج غمان خیز
از ناله مرغ چمن از بانگ اذان خیز
از گرمی هنگامه آتش نفسان خیز
از خواب گران خواب گران خواب گران خیز
از خواب گران خیز
خورشید که پیرایه بسیمای سحر بست
آویزه بگوش سحر از خون جگر بست
از دشت و جبل قافله ها رخت سفر بست
ای چشم جهان بین بتماشای جهان خیز
از خواب گران خواب گران خواب گران خیز
از خواب گران خیز
خاور همه مانند غبار سر راهی است
یک ناله خاموش و اثر باخته آهی است
هر ذره این خاک گره خورده نگاهی است
از هند و سمرقند و عراق و همدان خیز
از خواب گران خواب گران خواب گران خیز
از خواب گران خیز
دریای تو دریاست که آسوده چو صحراست؟
دریای تو دریاست که افزون نشد و کاست؟
بیگانهٔ آشوب و نهنگ است چه دریاست؟
از سینه چاکش صفت موج روان خیز
از خواب گران خواب گران خواب گران خیز
از خواب گران خیز
این نکته گشاینده اسرار نهان است
ملک است تن خاکی و دین روح روان است
تن زنده و جان زنده ز ربط تن و جان است
با خرقه و سجاده و شمشیر و سنان خیز
از خواب گران خواب گران خواب گران خیز
از خواب گران خیز
ناموس ازل را تو امینی تو امینی
دارای جهان را تو یساری تو یمینی
ای بندهٔ خاکی تو زمانی تو زمینی
صهبای یقین در کش و از دیر گمان خیز
از خواب گران خواب گران خواب گران خیز
از خواب گران خیز
فریاد از افرنگ و دلآویزی افرنگ
فریاد ز شیرینی و پرویزی افرنگ
عالم همه ویرانه ز چنگیزی افرنگ
معمار حرم باز به تعمیر جهان خیز
از خواب گران خواب گران خواب گران خیز
از خواب گران خیز
مطالب قبلی: