ایمان بیاورید به خدایی که به پیچک فرمود: نرده را زیبا کن!
شاهزاده ی رُم
و قسم به نور، هنگامی که حقیقت را روشن میسازد......
و سوگند به نجوای شب، که راز ها را فاش میکند......
و تو چه میدانی آن روز در ویلای خورشید چه گذشت؟
دنیای پول و شهرت در انتظار که آیا جیانی صاحب پسر خواهد شد؟
و هنگامی که روز موعود فرا رسید و گریه کودک، لبخند را به پدرش، بزرگترین سناتور ایتالیایی هدیه داد.
آمده بود تا کارخانه های لامبورگینی و مازراتی، هواپیماسازی و هزاران شرکت مد و لباس؛گوشه چشمی از املاکش باشد!
آمده بود تا یگانه پسر خانواده ای باشد که درآمد سالیانهشان سه برابر کل درآمد نفتی کشور های نفت خیز بود!
و آیا کسی میتواند درک کند ذوق پدر و آرزوهای مادرش را؟
چه خوش میگذشت بر او هنگامی که بنز؛ افسارِ اسبِ غرورش و دختران نازک اندامِ نیلوفرمنش، قاصدک های باغش و پدری که تمام رهبران دنیا تا کمر در برابر او خم میشدند و ثروتی افسانهای!
کدام زندگی از این بهتر؟
جیانی در دل میخندید بر مردم:
چرا باید فکرآنها در چیزهای این چنین بیهوده بگذرد؟ چه فرقی دارد ادواردو مسیحی شود یا یهودی؟، پسر نازنیم قرار است جانشین من و تمام پدرانم شود تا دنیا را بگرداند!
ولی سرنوشت به گونه ای دیگر رقم خورد که ادواردو، شهزاده ایتالیایی سوالاتی میپرسید که مطرح کردن آن کار هرکس نیست! شاید برای او خیلی گران تمام شود، اما میپرسد، بی مهابا میپرسد تا شاید تسکینی برای قلب بیقرارش پیدا کند! و هیچ کس از سرنوشت او خبر ندارد!
و آیا قلب پدری را درک میکنی به هنگانی که پسرش پس از اخذ مدرک دکتری از آمریکا بازگشته و میگوید:
+پدر! من عاشق شده ام
و پدر با اشتیاق میپرسد:
- بگو کدام دختر دل جوان ما را برده است تا قصری از بلور و زمرد تقدیمش کنم...
اما ادواردو در حالیکه کتابی را با احترام در آغوش گرفته میگوید:
+ پسرت دیوانه این کتاب گشته!
ویلای خورشید دیگر محلی برای آرامشش نبود، هر روز گروه گروه می آمدند و سعی در منصرف کردنش داشتند! اما چه میکردند که ادواردو عاشق شده بود، عاشقی واقعی!
و چه بد رقم خورد برای خاندان آنیلی، وقتی فهمیدند انقلاب ایران نه تنها قلب مردمش، بلکه روح و جان شاهزاده را نیز تسخیر کرده ! و حال او نه تنها شیعه بلکه عاشق مرام و شجاعت خمینی گشته!
دشمن درجه یک اروپا و اسرائیل! حال پدر چگونه سر بلند کند در مقابل آمریکا؟بگوید چه؟ یگانه وارثم عاشق مردیاست که شما برای نبودش روز و شب نمیشناسید؟
و همین ماجرا پولدارترین جوان شیعه را از تمام مدیریت ها محروم کرد و درنهایت خبرِ ساختگیِ جنونش او را از داشتن ذره ای ارث بازداشت!
تحملش سختتر از پیش بود، دوستانش یکی یکی به تشیع مشرف میشدند، حتی گرمای این آتش قلب لوکا پسر سلطان شراب ایتالیا را نیز مجذوب خود کرده بود. تلاش های ادواردو درپی بازپس گرفتن ارث و میراثش طاقت همه را طاق کرده بود، خوب میدانستند اگر مبلغی به دستش برسد، بیشک در راه شیعه خرج خواهد شد...
و قسم به نور هنگامی که توسط ابر درنده پوشانده میشود....
و سوگند به مهتاب در دل ظلمات...
و سوگند به تو ادواردو که نامت را مهدی برگزیدی به یاد مولای غریبت....
و قسم به تو و تنهایی؛ که مثل مسیح صلیبت را به دوش کشیدی، و درنهایت ثروتنمد ترین شهید شیعه گَشتی...
و قسم به طلوع که در پی شب خواهد بود.
●عاشقانه ای برای او(ادواردو آنیلی)●