یک ساعت به صلاة صبح مانده بود و چشمانم عزم خواب نداشت،
دستم به جستجوی عکسش سمت آن قاب مجازی رفت،
ولی نه! جرأت روبرو شدن وجود نداشت!
ذهنم شده بود اسب عنان از کف داده
و دلم دست از تازیانه زدن نمیکشید!
لعنت به این روند احمقانه که تنها مرا تلف میکرد!
سرم را کمی بالا آوردم تا یک نظر ببینمش...
فقط یکبار،
نگاه سیرِ سیر، مانند مردان هیز که نه!
از آن نگاه هایی که طبق رساله موجب لذت نمیشود!
اما نه! نشد که نشد!
همان لحظه بود که شانه راستم را گاز گرفت،
نفس لوّامه را میگویم!
چشم غرهای رفت و زیر لب گفت:
دیندارِ مؤمنِ خدا! نامحرم است!
خمینیِ ٢٠ساله سحرگاهان مشغول نماز شب بود و تو به چه شاغل؟ دید زدن نوامیس مردم؟!
انت لاخواهر؟ لامادر؟(١)
تو میخواستی ٣١٣ پوش بشوی؟(٢)
کهنهشلواری با خشتکِ پاره هم برتو زیاد است!
هی گفت و گفت،
هرچه که به مغز نداشتهاش میرسید!
(در جریان هستید که حالت نفسانی مغز ندارد)
روضهاش که تمام شد گوش چپم سوت کشید،
نوبت نفس امّاره بود که فریاد کند:
برو لوّامه دل تو هم خوش است!
چرا او را اذیت میکنی؟
مگر راه رسیدن به حب الهی از عشق زمینی نیست؟
نشنیدهای این شعر حضرت حافظ را؟
"این همه عکس می و نقش نگارین که نمود
یک فروغ رخ ساقیست که در جام افتاد"
بالاخره هرکس به گونهای ذکر و تسبیحش میکند،
یکی با نمازشب و دیگری با دیدن روی معشوقش!
همه که از ابتدا ثقفینامی نداشتند تا
علاوه بر نماز شب قفل عبادات دیگری نیز برایشان باز باشد!
اصلا اینها به کنار
مگر روح الله پیش از برگزیدن همسرش یک نظر او را ندیده؟
لوّامه پرید وسط حرفش و گفت:
آهای امّاره! حرف های جدید میشنوم!
شرمت کجا رفته است فاقد موجودیت مادّی!(٣)
این پسرک خیلی زور بزند سیّد شود!
آن هم از نوع بُنجُلش(۴)،
که در سیاهبازارهای ایران ٣ تا هزار میفروشندش.
مابین درگیری این حالات بود که پیامکی آمد،
گفتم شاید از جانب اوست!
سراسیمه به سوی همان قاب رفتم و لعنت به این شانس!
"مشترک گرامی حجم مصرفی بسته اینترنت شما به پایان رسیده..."
اِ اِ اِ... دیدی چه شد؟ دیگر عکس هایش هم دریافت نمیشود! چه برسد به پیامی از او!
چه کنیم...
نمازمان را به جا آوردیم و وقت خواب فرا رسید،
سرمان را که گذاشتیم
به بهانه دیدنش در خیال فرو رفتیم.
چه محیط بزرگی،
دریا بود!
نامش نیست،
مکان(۵)خوابم را میگویم.
سرم را چرخاندم و بزرگسنگ هایی را که پشت هم چیده شده بود نظاره کردم،
ناگهان دیدمش!
آری خودش بود!
با همان لباس که اولین بار دیده بودمش!
چهرهاش را کامل به یاد نداشتم،
چون نشد! (جریان تمام شدن بسته و جرأت نکردن)
خب حالا اصلا نشد که نشد،
او که مرا میشناسد!
یک سلام جناب عین صاد(۶) که تحویلت دهد تمام است!
در چشم بهم زدنی نزدیکش شدم که گویا طی الارضی صورت گرفت(٧).
ابتدا زلفش را دیدم که همگام با نسیم میرقصید،
ایستاده بود بر تخته سنگی
و کنار دریا مشغول به تماشای افق بود.
کمی برایم عجیب مینمود،
با خودم گفتم کی او را عقد کردهام که جلوی من کشف حجاب کرده؟
حیایت کجا رفته ضعیفه!
درست است موافق حجاب کردن اجباریات نیستم
ولی با چادر پوشیدنت موافقم!
خواستم فریاد بزنم ما هنوز نامحرمیم خواهر!
که ناگهان رویش را برگرداند،
ته ریش داشت و صورتش طوسی بود!
(رنگش را میگویم)
همان لحظه صدای امواج قطع شد و آسمان تیره!
مرغ های آبی از های های به وای وای افتادند
و نوای مادرانه همایونفر (آقا کارِن خودمان)
به گوش میرسید(٨)؛
دستانش را باز کرد و لبانش غنچه شد،
خواست نزدیکم شود که از خواب پریدم!
و تلفن همراهم بود که با صدای بلندی همه را از وجود فردی پشت خط آگاه میکرد.
یعنی کیست؟ چشمانم را تا جایی که امکان داشت باز کردم!
به به! پیش شمارهاش از دیار اوست!
منتهی چرا با شماره خانهشان تماس گرفته؟
صدایم را صاف کردم؛
با خود گفتم اگر صدای مردانهای پشت خط بود چهکنم؟
جواب دادم و نازکصداییلهجهدار گفت:
+ سلام
دلم گفت خودش است،
+ وقتتون بخیر
دلم گفت خودش است،
+ از آژانس تبلیغاتی مزاحمتون میشم
دلم همچنان گفت خودش است و احتمالا از محل کار پدرش تماس گرفته،
+ جناب؟
قلبم داشت به دهانم مهاجرت میکرد؛
با صدایی که لرزشش پنهان شده بود گفتم
- جانم بفرمایید
+ عارضم فرش های هزارشونه ما...
دلم دوباره خواست حرفش را تکرار کند که عقلم دشنام زشتی نثارش نمود و بند خ(٩) را بر او جاری کرد!
دیگر نشنیدم که چه گفت و قطع شد.
با ناراحتی این آلت آزار و اذیتم را به گوشهای پرت کردم و نشستم که زانوی غم بغل بنمایم.
میخواستم دوباره به خواب بروم تا خیالش آرامم کند، حال به هر رنگی که بود
اما آن هم نشد که نشد!
بعد از این اتفاقات، گفتم به انتظار بمانم
که شاید روزی پیامی، تماسی، سلامی از جانبش به ما برسد و میخواهم بدین وسیله به او بگویم!
اگر این متن را خواندی(که از فرط تنبلیات بعید میدانم)، بدان منتظرت هستم!
همین و تمام.
----------------------------------
١-خواهر و مادر نداری؟ (قربانش بشوم، عصبی که میشود به زبان مادریاش صحبت میکند)
٢-نوعی لباس تاکتیکال که درآیندهای نزدیک تهیهاش میکنم.
٣-حالت های نفسانی تجسم پذیر نیستند.
۴-فیک
۵-لوکیشن
۶-مخفف ناممان است.
٧-درخواب هنگامی که عزم رسیدن به مکانی را بکنید بدون قدم زدن و زحمتی به آنجا میرسید.
٨-یکبار که تلفنم زنگ بخورد متوجه ماجرا خواهید شد.
٩-همان خفه، از نوع مؤدبانهاش