نوشته هایم را میخوانی و حرف هایم را میدانی. دروغ است که دور هستیم، شاید پشت میز یا رو مبل یا فرشی کهنه ، ما به هم نزدیکیم، آنچان که میدانم و میدانی.
زمانه نزدیکمان کرده، با اشاره ای با تو تماس میگیرم، با اراده ای برایت مینویسم و با شکلکی میبوسمت.
برای آدمهای امروزی که هستیم، سرابی نیست که توهم باشد. همه چیز را به واقعیت میگویم و میدانی حقیقت را که دوریم و یا نزدیک.
اندوه و شادمانی را یکی کرده ایم و ایستاده ایم تا باشیم و زوالمان را ببینیم. ای کسی که میخوانی ما چه دوریم و چه نزدیک و میدانم که میدانی.
درد و دل بسیار و زمان بسیار و ما نزدیکیم به آنچه که همیشه بوده ایم و کتمان کرده ایم.عزیزجان ما تنهاییم و تنها میمانیم. آن آغوش های گرم و آن نگاه های به یادماندنی دروغی بود که میدانی و میدانم که میدانی.
سلام بر تو که میخوانی و میدانم...