ویرگول
ورودثبت نام
علیرضا طهرانی ها
علیرضا طهرانی ها
خواندن ۵ دقیقه·۴ سال پیش

عکسها و خاطرات 1

(اگر با موبایل هستین ممکن است عکسها برای شما کمی با تاخیر باز شود)
چند روز پیش یکی از پست های دوست عزیزمون آقای بهنام رو دیدم که عکس نوشت یک و دو نام داشت. با دیدن اون پست تصمیم گرفتم چند تا از عکسای حال خوب کن خودمو منتشر کنم. (البته اون عکسا کجا و اینایی که من گرفتم کجا)

من از مرداد سال 93 که برای خودم به عنوان کادو تولد یک دوربین 700D کانن خریدم تا الان هرجا رفتم مثل ندیده ها، ایستاده، نشسته و دراز کش در حالتهای مختلف در حال عکاسی بودم.
اعتقاد دارم وقتی عکسی رو میگیرم بعدا باید صدها بار بهش نگاه کنیم. عکس ها برای ثبت خاطره گرفته میشن. برای اینکه یک حرفی رو به ما بزنن یا یک خاطره ای رو در ذهن ما بازسازی کنن.
به نظرم درمان قطعی حال بد و رفتن به سمت حال خوب بعد از چایی نبات، نگاه کردن به عکسهاست. از قدیمی تا جدیداشون.

در ادامه چند تا از عکسها و حس حال خوبشون، همراه با توضیح مختصری در مورد اتفاقی که منجر به گرفتن اون عکس شده رو براتون گذاشتم.


1- اگه یادتون باشه پارسال بهار دسته جمعی پروانه ها اومده بودن ایران. تو شهر پُر پروانه بود. این دقیقا بوته جلوی خونه ماست که حداقل 17 18 تا پروانه توش بود .من کلی منتظر نشستم که یه دونه شون رو تکی گیر بندازم و عکسشو بگیرم. ( کیا پروانه ها رو یادشونه؟)

2- پاییز سال 95، سال دوم ارشدم بودم. نه دوستای دوره کارشناسی باهام بودن. نه دیگه بچه های ارشد سال دوم میومدن دانشگاه. من مونده بودم با یه مشت بچه که بزرگترینشون حداقل 3 سال از من کوچیکتر بود. به پیشنهاد یکیشون قرار شد دسته جمعی بریم باغ فین. تعدادمون دقیقا 9 نفر بود. 4 تا دختر و 4 تا پسر که دوتا دوتا با هم چفت و جور بودن و من یک نفر.
اگر بخواهم یک توصیه در زندگی به شما بکنم اینه که هیچ وقت ، هیچ وقت، وقتی تنها هستین با 8 نفر که کوچیک تر از شمان و با هم چفت شدن، وقتی برف اومده نرید باغ فین .اونم وسط پاییز.
خلاصه من تصمیم گرفتم تنهایی اون لحظه رو رو با عکس گرفتن پر کنم و این یکی از اون عکساست. عکس حس و حال اون لحظه رو کاملا نشون میده.

3- زمستون 95 برف خیلی زیادی بارید و تقریبا 2 ماه زمین پوشیده از برف بود. اون زمان آهنگ تِرَن چاوشی رو زیاد گوش میدادم که میگفت "قطار رد شد و رفت ، مسافرا موندن. مسافرا که برن قطار می مونه"
و حاصلش شد اینکه بلند شیدم رفتیم قطاری که از حسین آباد کرج میگذره و این عکس رو گرفتم.

4- اسفند ماه سال 95 یکی از روزهای به یاد ماندنی در زندگی من بود. با توجه به علاقه م به سبک گروتسک نمایشنامه ای که نوشته بودم که چون کسی نمیدونست گروتسک چیه فکر میکردن یه نمایشنامه دوزاری نوشتم. بعد از کلی زحمت و تلاش و استرس ، بالاخره روی صحنه بردیمش.
این صحنه، یک صحنه درگیری برای تصاحب اسلحه ست و یادم میاد که دختری که پشت من نشسته بود به قدری خندید که نفسش بند اومد و از دوستش کمک میخواست. ولی دوستش هم چون اینقدر خندیده بود نمیتونست کمکش کنه.(اسم تئاتر بود : همه چیز زیر سر گربه ایست که حرف میزند)

5- شاید جمله سحرخیز باش تا کامروا شوی همیشه صدق نکنه، ولی وقتی مسافرت مشهد میرید حتما یک روز هم که شده صبح زود برید حرم و اونجا اتراق کنید. تا ساعت 9 صبح اتفاقات جالبی رخ میده.
این عکس مال سگ لرز زمستون، ساعت 7 صبحه و عملیات فراش ها و خدام برای تمیز کردن صحن.

6- اگر تجربه مسافرت با کامیون رو نداشتین به یک حس عالی رو در زندگی تجربه نکردین. چند سال پیش با شوهر خاله م که راننده کامیون بود ، پشت کامیون رو مبل و فرش گذاشتیم و دسته جمعی راه افتادیم به سمت شیراز. شوفرهای بیابون اخلاقهای خاصی دارند، مثلا اینکه نه دستشویی میرن نه میخوابن.
یادم میاد 9 شب از کرج راه افتادیم و این فردی که توعکس میبینید بعد از 15 ساعت رانندگی با کامیون ، روبه‌روی مقبره کوروش خاموش شد و روی نیمکتش خوابید. اگه کوروش زنده بود میگفت شوفر آسوده بخواب که من بیدارم . ولی جفتشون آسوده خوابیده بودن.

7-در آرامگاه حافظ، ضلع جنوب غربی یک جای تاریکی هست که هیچکس آنجا نمی ایستد. شما به راحتی میتونید دوربینتون رو هر چقدر میخواید اونجا بذارین و عکس بگیرین. حس جاری بودن زندگی در این عکس رو خیلی دوست دارم.

8 و 9- سال 92، طبقه ششم خوابگاه شهریارِ دانشگاه کاشان بودیم. از اون بالا همه دانشگاه معلوم بود. تراس اتاق 311 جایی بود که میشد یه صندلی گذاشت و گذر عمر رو به زیبایی هر چه تمام تر دید.
یک پلان از زمستان سخت و یک پلان از بهار زیبا رو میتونید تو دو تا عکس ببینید. من هروقت این دو تا عکس رو کنار هم میذارم به عظمت خدا فکر میکنم ...

10 - امروز اول محرمه و همه کسایی که عاشق امام حسینن از اینکه نمیتونن امسال دور هم جمع بشن و عزاداری کنن ناراحتن.
در کرج یک هیئتی هست به نام هیئت انصار که یکی از قایق های بجا مانده از جنگ تحمیلی رو تو حیاط هیئت گذاشته. من وسط روضه تو حیاط نشسته بودم و بچه هایی رو دیدم که دارن با شور و شوق با این قایق بازی میکنن. با خودم فکر کردم چند نفر تو این قایق شهید شدن تا امروز این بچه ها بتونن اینقدر راحت و در امنیت با این قایق بازی کنن.
این عکس هم یادگار اون لحظه ست.

امیدوارم که عکسها خوب بوده باشه .
و امیدوارترم که شما هم همین الان سر آلبوما ، گوشیا و کامپیوترهاتون، عکسهای قدیمی رو بکشید بیرون و نگاهشون کنید. یاد خاطراتشون بیفتید و حالتون رو بهتر کنید.
یاعلی.


حال خوبتو با من تقسیم کنحال خوبعکسعکاسیخاطره
دنیای جای بهتری میشد اگه لایک نبود
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید