ویرگول
ورودثبت نام
ali.heccam
ali.heccam
خواندن ۱ دقیقه·۵ ماه پیش

بهم قول بده..!

« برایت افکارِ خوشی آرزو میکنم..‌. » یک دیالوگ از شخصیتی به نام « پورفیری » در جنایت و مکافات.





بعضی وقت‌ها که می‌خواهم خط عابر پیاده را دور بزنم، کمی قبل‌تر از آنکه با هم چشم‌درچشم شویم، انگار که حواسم نباشد، سوت می‌زنم، سرم را پایین می‌اندازم و عرض خیابان را طی می‌کنم...





عجیب° تفاوت را به چشمِ خودم دیدم: سه نفر که با شرت و کتانی و تی‌شرت ورزشی، می‌دویدند و در گوشه‌ای دیگر از صحنه، یک نفر که مطمئن نبودم مرد است یا... چند سال دارد، در کُریدورِ دستشویی، چمباتمه زده بود. حتی مطمئن نیستم که در این هوای رو به سردی، کاپشنی، چیزی داشت یا نه...





فکر نمی‌کنم برای نهالِ سپیداری که زیر سایه‌ی سی‌متریِ پدرِپدرِ... پدربزرگش° با نسیم، گرگم‌به‌هوا بازی می‌کرد، قطرِ تنه‌شان با یکدیگر، باعث احساس تفاوت شود؛ گمانم برای او، تنها° بازی اهمیت داشت... تبر، لگدِ یک‌ سیاه‌مَست، خشک‌سالی، آفت و... همه را به چشمِ هم‌بازی می‌دید. صدای خنده‌اش در باد، هنوز در گوشم می‌پیچد...




به سگِ سیاهِ دُم‌سفیدی که کیسه‌ی زباله را پاره کرده و گند زده بود به پیاده‌رو، اصلا خرده نگرفتم؛ عکس، برایش خوردنی° آرزو کردم. اتفاقا این مربوط به قبل از این بود که هنرنمایی‌اش توجهم را جلب کند؛ حتی می‌خواستم دست در کیفِ آویزم کنم و یک دانه گَزی که داشتم را بهش تعارف کنم، منتها مطمئن نبودم که ذائقه‌اش آن را پس نمی‌زند... بااینکه گرسنه‌ام بود... بااینکه از دارودَسته‌ی حامیان محیط زیست هستم...





بُعدِ انسانی‌ام غمگین° به یک هَم‌پا نیاز داشت؛ درحالی‌که دیگری، به دنبال خلوتی بود برای نوشتن...


طوفان فکرینویسندگیداستانادبیاتسید علی نصرآبادی
یه نویسندم که کلمات، تازه بهش سلام کردن instagram:@ali.heccam_ t.me/Alinssr_ ali.heccam@gmail.com
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید