ترانهای میخوام که مثل هوای خنکِ آبان، نیش داشته باشه! قابِ گوشهام رو بسوزونه و نوک انگشتام رو سِر کنه!لرزهای در حد چندصدمِ ریشتر، سرتاپام رو آغوش بکشه و آمادهی سرماخوردگی بکنهتَم!
ترانهای میخوام که پاهای خستهام رو وادار به راه رفتن کنه؛ مغزِ خستهای که از ساعت نه صبح تا سیزده ساعت بعدش، با انواع و اقسام کسایی که برای شصت هزار تومنشون برنامهریزی کردن، سروکله زده رو هل بده تا یه ایده رو جرقه بزنه و با یه ترفندِ موذیانه، پای احساس رو وسط بکشه!
من موسیقیای از جنس ژلوفن میخوام؛ بلکه هم قویتر؛ یه حاشیهی امن، که درجهی انتقادپذیری رو تا حد قابلقبولی بالا ببره تا اگه بنا به هر دلیلِ منطقی یا احساسی، سناریویی منجر به بحث، توسط آشنا یا یه غریبه برام چیده شد، سرم رو بندازم پایین و تبدیل به خوشحالترین آدم روی زمین بشم!
من موسیقیای میخوام تا درهای عاشقی رو توی هر شرایطی، برام باز نگهداره حتی اگه نون شد دونهای سیزده هزار تومن! ترانهای که تفاوتهام با جامعهای که منتظر ( بزرگ شدن ) من نمیمونه رو با مادرانهترین حالت ممکن، در گوشم زمزمه کنه؛ نقطههای قوتم رو نوازش کنه؛ خوشحالی رو بلد باشه و خشونت رو با آگاهی، برام هِجی کنه! باحوصله، قُلنجِ انگشتای شصت و اشارهام رو بشکنه و دست زیر چونه، زُل توی چشمام، بگه: « میشه علی، برای تو هم میشه... قول میدم. »