تمرین جدید و البته قدرتمندی را برای پارکنَوَردی انتخاب کردهام: طالقانی را که به مقصد پارک، قیچی کردم، هندزفریها را از گوشم بیرون بیاورم و داخل قابشان فرو کنم. موسیقیام بشود « صدای پارک! »
این تمرین، در دوران نوزادیِ خود به سر میبرد ولی مانند یک جوان، پر از شور و ایده و یک پیر، پر از تجربه است. به قدری که خیلی راحت توانست نیازم به موسیقی را برآورده و به سمت نوشتن، هل بدهد. البته صدای شُرشُرِ آبِ در جوی که نیمی از مسیر را همراهیام میکرد نیز بیتأثیر نبود و... آن نارنگیِ پوستکَندهی جلوی ورودی پارک ( که من ازش خارج شدم ) برروی سکوی سنگی، این تجربهها را طعمدار کرد: مَلس!
اضافه: بنظرم شرطِ زرد شدن و سقوط برگها، اجازهی درختهاست... پاییز، چگونه توانسته، تأییدِ آنها را بگیرد؟