ali.heccam
ali.heccam
خواندن ۱ دقیقه·۳ سال پیش

تنها با یک سیب!


یک سبد باشد با سیب‌های تابستانه‌ای که هیچوقت تمام نمی‌شوند.
برنامه‌ات این باشد: که پاهایت را که از چهارچوب در خانه که بیرون گذاشتی، هرکسی را که نگاهش با نگاهت برخورد کرد، به یک سیب مهمان کنی. هرکسی، بدون استثناء: همسایه‌ای که شب پیش، بابت اینکه زباله‌هایش را بدموقع بیرون گذاشته، خُلقت را تنگ کرده. پسربچه‌ای که ظهرها خواب را از چشمانت می‌گیرد. سوپریِ سر کوچه که جنس تاریخ مصرف گذشته بهت غالب کرده؛ عمدا ولی از اجبار. حتی تعدادی را هم برای عابری که همیشه طبق ساعتی مشخص از کوچه‌ی بالاتر از خانه‌تان می‌گذرد و اکنون قدری دیر کرده است؛ همانی که دو بچه‌ی قد و نیم قد دارد. تعدادی را به سوپورِ مهربان شهرتان بده. پیرمردِ خندانِ روبروی آب-انار-فروشی را نیز فراموش نکن؛ او منتظر است تا سهمیه‌ی سلامِ امروزت را بهت بدهد. چندتایی را هم کنار بگذار، برای آنهایی که زورِ پاک کردنِ اخم را از صورتشان ندارند.
بخند و یکی را خودت به دندان بگیر تا بدگمان‌ها و سخت-باورها هم ببینند که یک گاز از سیب‌های تو، چه معجزه‌ای می‌کند. آنقدر با ولع به خوردنت ادامه بده که طعمِی مَلَس و خواستنی، تمامِ فضا را پر کند. تا همه، کار و زندگی خود را رها کرده و پشت سر تو، همچون سِیلی از انسان‌های خوش‌خیال، به راه بیفتند. کوچه و بازار پر شود از سیب-به-دست‌هایی که به یکدیگر قهقهه تحویل می‌دهند.
تنها با یک سیب، زمین را بهشت کن.

دلنوشتهشعرمتن ادبیمیوه ممنوعهبهشت
یه نویسندم که کلمات، تازه بهش سلام کردن instagram:@ali.heccam_ t.me/Alinssr_ ali.heccam@gmail.com
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید