پلکهایم بسته بودند
اما نور را احساس میکردم.
چشمانم بسته بودند اما بیدار بودم.
خواب نبودم اما بیدار هم نبودم؛ در این بین قادر به شنیدنِ صدا هم بودم!
راه رفتن در بینِ این دوحالت، اذیتم میکنند؛ مدتیست در اذیتم. مدام سرم درد میکند یا از بیخوابی یا از خوابِ زیاد.
تصمیمم به خواب نیست، اما از بیداری فراریام. آدمها بیداری را در روز تجربه میکنند: پس من شبها را بیدارم؛ شاید از آدمها فراریام.
خواب باید نعمتی گرانبها باشد؛ به آنهایی که میخوابند تبریک میگویم و از طرفی حسودیشان را هم میکنم.
تعریف کردهاند که استراحت، مناسبِ شب است. هرچیزی بجایش لذتبخشتر است: پس خواب را در شب برایتان آرزو میکنم. از آن مدلها که تا پلکهایت را بر هم میگذاری خوابت ببرد؛ بدونِ قرص، بدونِ شمردن ستاره!
متنِ شبانهی قبلی: شب را.