ویرگول
ورودثبت نام
ali.heccam
ali.heccamیه نویسندم که کلمات، تازه بهش سلام کردن instagram:@ali.heccam_ t.me/Alinssr_ ali.heccam@gmail.com
ali.heccam
ali.heccam
خواندن ۳ دقیقه·۴ ماه پیش

سال فقط یک عدد بود

گفت چهار سال است که از هم جدا شده‌ایم.

... برای همیشه، رفت که رفت.

گفت، مادرش خوب بود ولی پدرش از آن بی‌پدر‌مادرها بود.

گفت هشت سال با هم بودیم.

گفت وضع مالی‌شان خیلی خوب بود. طالقانی زندگی می‌کردند.

گفت خیلی همدیگر را دوست داشتند.

گفت وقتی رفت، گفتم گور پدر هرچی دختر و عشق و عاشقی.

گفت خیلی تلاش کردم ولی نشد.

گفت این سیاوش قمیشی هم عجب خواننده‌ایست.

گفتم عجب خواننده‌ایست!

سکوت کرد.

این بار من پِی حرف را گرفتم: « کارهاش رو خودش جمع می‌کنه: ترانه، موسیقی و... »

دیدم چیزی می‌لرزد.

« مثلا: خودش با سلیقه‌ی خودش، تنظیم می‌کنه. می‌دونه چی می‌خواد. »

دیدم که پیش‌بند دارد می‌لرزد. سینه‌اش بود: قلبش داشت عمیق‌تر اکسیژن‌های فضای بسته‌ی مغازه را می‌کشید داخل. نگاهم که در آینه به صورتش افتاد، گونه‌اش را دیدم که دارد می‌پَرد. حتی احساس کردم که چیزی از چشمانش سُر خورد و در باغچه‌ی سبیل‌هایش ته‌نشین شد. تمرین‌نکرده، خنده‌ای بر لبم نشست. نیازی نبود به دلیلش فکر کنم. برای من ده سال گذشته بود؛ سال فقط یک عدد بود؛ عددی، مقداری بیشتر از او. اینکه چرا من هم هنوز تنها هستم. اینکه من هم عهد کرده بودم که دیگر بعد از او به کسی فکر نکنم و الان دیگر به چیزی فکر نمی‌کنم! شاید به قول بعضی‌ها، سپرده‌ام به کارما. آیا او هم دچار این حالت می‌شود..؟

گفت سی و پنج سالم است. دیگر از ما گذشته.

داشتم سال‌ها را کم و زیاد می‌کردم ببینم متولد چند است. شصت و نه، دو سال از من بیشتر.

دیسک کمر، امانش را بریده بود اما موهای خوبی داشت. هرقدر هم که بالایش را کوتاه کردم، باز سیخ نشد.

گفت بوکسوری بزن برایم.

گفتم عجب ریش‌هایی داری. با یک سشوارِ ساده، باز می‌شود. می‌شود مخمل!

تأیید کرد و خندید. گفت: « دیدی گفتم موهام سیخ نمیشه! »

در آینه، چپ و راستِ صورتش را برانداز کردم، خوب چیزی شده بود، خودش هم این را گفت. می‌دانستم که نباید خودم قبل از مشتری، از کارم تعریف کنم. بااینحال گمان کردم کارم آنقدرها هم خوب نیست. لااقل از لحاظ زمانی، طولانی‌ست. فقط آدمِ خوش‌صحبتی هستم و همین، مشتری‌ها را برای بار دوم می‌کشاند اینجا. بعد فکر کردم شاید همین خوش‌صحبتی، باعث می‌شود زمان از دستم در برود. یادم آمد که یک آپشن دیگر هم دارم و اینست که توجهم به موسیقی هم جدی‌ست. هر مشتری یک موسیقی خاص، برای او، اختصاصی° سیاوش را از آلبوم موسیقی کشیدم بیرون؛ با همان دست‌های مویی!

قُلُپی از قهوه‌ی سَرد‌دَم‌اَم را که بالا رفتم، گفت هشت سالی می‌شود که او هم قهوه خور شده است. گفت قهوه نباشد، انگار یک چیزی کم است. گمانم گفت که در خانه، یک قهوه‌سازِ موکاپات دارد. شاید هم دفعه‌ی پیش گفته بود.

قبل از حساب کردن، خودش را چندبار جلوی آینه بالا و پایین کرد، نه، مشخص بود راضی‌ست!

چند دقیقه‌ای معطل شده بود و از ترس اینکه مبادا بپرد، بنشیند زیر دست کسی دیگر، با استرس، موهای مشتری قبلی را اصلاح می‌کردم و او این ترس من را با جارو کردن مغازه ( آن هم با جزییات ) جواب داد! خواستم تخفیفی ناقابل بدهم ( زورم به این که کامل مهمانش کنم نمی‌رسید! ) بابت رفاقتی که بینمان شکل گرفته بود، یا نظافت، معطلی، یا بابت شباهتی که در گذشته‌‌مان داشته‌ایم اما نتوانستم؛ دلم اندازه‌ی دلش نبود!

دلم اندازه‌ی دلش نبود!

سیاوش قمیشینویسندگیادبیاتداستانسال
۱۰
۹
ali.heccam
ali.heccam
یه نویسندم که کلمات، تازه بهش سلام کردن instagram:@ali.heccam_ t.me/Alinssr_ ali.heccam@gmail.com
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید