از زیباترین لحظههایی که به عمرم دیدم، تجربهی نگهداشتنِ اشک بوده: سوزشِ دماغ، سخت شدنِ نفس کشیدن، شعلهکشیدنِ حرارتی که پشتِ دیوارهی شیشهایِ چشمات، تمام احساساتِ درونم رو تبخیر میکنه و به تلنگری نیاز داره تا این دیوار شکسته بشه و رودخونهی گونههام رو پر از آب کنه و... اما تجربهی من، اینجوری ثابت کرده که هیچوقت نیازی به اون تلنگر نیست؛ زیباییش به نَباریدنِ ؛)