خیلی از مجنونها، به عشقِ لیلیشان نمیرسند. آنها به دنبال کشف دلیلی دیگر برای رابطهای شایستهی یک لیلا هستند. آنها از خَمِ ابروی لیلاهای زمینی گذشتهاند و با چشمانی بسته، نوکِ انگشتِ عاشقی را برای لمسِ چهرهای نادیدنی دراز کردهاند! نامی که در هیچکجا ثبت نشده، قلبشان را میلرزاند، موهای بدنشان را راست میکند، تارهای صوتی حنجرهیشان را تحریک میکند و خواب را از چشمانشان میگیرد و در چشم بر هم زدنی، از خود بیخودشان میکند و وادار به تسلیم در برابر قانونی نانوشته میکند که شرط آن سکوت است. ایشان، همهچیز را در پهنای بیانتهای سکوت میبینند. بهترین و مهمترین لحظاتشان را وقف این معنا کرده و به دنبال نشانهای از حضورِ مخاطبی خاص، در آنطرف دنیایی که سکوت، پلِ ارتباطیِ آن است میگردند. آنها برای واژهی لیلی ارزش قائلند و به سادگی از کنار آن نمیگذرند. در هر ترانهای، به جستجوی بوی لیلی و سایهی لیلی میگردند. آنها برای ترانهای که قرار است گوش بدهند ارزش قائلند و به هر ملودیای اجازهی ورود به گوشهایشان را نمیدهند زیرا میدانند که یک سرِ گوش به روح وصل است و خلوصِ روح از واجبات این رابطهی آگاهانه است!
مجنونهایی هستند که هرروز به امید وصالِ لیلایشان چشم بر خواب میبندند و چشم دل به بیداری باز میکنند زیرا ایشان زمین را آزمونی برای یافتن یک لیلا میدانند.
پی نوشت: این نوشته، شرحِ دلی بر ترانهی « لیلا» ی علیرضا قربانی هست. پیشنهادِ گوش دادنش، هدیهای از طرف این جانب به روحِ عزیزتون??