ali.heccam
ali.heccam
خواندن ۳ دقیقه·۴ سال پیش

مانکن (پایان)


خندم میگیره گاهی، وقتی نگاهم به نگاهت درگیر میشه. آدم‌ها رو نمی‌بینم و تو، زنده‌تر از همه‌شون، توی خاطرم جون میگیری. راستی، زنده‌ به نظرت یعنی چی؟ اصلا خودت زنده‌ای؟ بابتِ سوالم اَزم دلخور نشو! آخه زندگی، جوره دیگه‌ای زنده بودن رو معنی میکنه! چجوری؟ مثلا زنده‌ها جدایِ از اون چیزهایی که خودتم میدونی: مثه نفس کشیدن و غذا خوردن و اینها، قانون‌های دیگه‌ای هم داره. چی مثلا..! چجوری بگم که تو هم منظورم رو راحت بفهمی..؟ بذار..! مثلا ببین، آدم‌ها اگه به اون چیزی که می‌خوان نرسند و درمقابلش کسی رو بشناسن که بهش رسیده و اَزش لذت هم میبره، داستان یخورده پیچیده میشه! حتما می‌پرسی چه اتفاقی میفته! میگم برات ولی خب گمونم درکش برات یخورده سخت باشه ولی میگم چون رفیقمی؛ یه رفیقِ خاص! به دردسرش میرزه!
اینجوری برات تعریف میکنم که راحت‌تر بگیری چی میگم. من اگه به چیزی نیاز داشته باشم و نداشته باشمش، اذیت میشم. حالا این نداشتنه میتونه هر دلیلی داشته باشه. مثلا تنبلیِ خودم یا همون کم‌کاری؛ برای داشتنش تلاش نمی‌کنم، بعد یه گوشه میشینم و زانوی غم بغل می‌گیرم. این یه نمونه‌شه؛ میتونه غرور هم باشه. میتونه یه خاطره‌ی بد هم دلیلِ این نداشتنه باشه؛ یه خاطره که ریشه در کودکیِ آدم داره: یه تعصب از جانبِ خانواده یا اطرافیان. چیزهای دیگه‌ای هم هست که الان حضور ذهن ندارم. ولی زیاد مهم نیست و زیاده‌گویی نمی‌کنم که گیج نشی! میدونی، تجربه‌ی من بهم میگه که همه‌ی اینها ریشه در ترسِ آدم دارن. آدم وقتی از چیزی می‌ترسه، اَزش دوری میکنه و سراغِ چیزهای دیگه‌ای می‌گرده که سرِ خودش رو باهاشون گرم کنه. این چیزها، همش فیزیکی و قابل مشاهده نیستن. بعضی از این سرگرمی‌ها درونی‌اند. مثه چی؟ مثلا حسودی. من اگا چیزی رو نداشته باشم که تو داری، بهت حسودیم میشه. با این حسودی، حالِ خودم رو خوب میکنم. اَزش انرژی می‌گیرم. ولی این به همینجا ختم نمیشه. من وقتی به تو حسودیم میشه، نمیتونم خوشیت رو ببینم و همینجوری دست روی دست بذارم و هیچ کاری نکنم. نه، من میام پشت سرت، جلوی کسی دیگه غیبت میکنم. بَدت رو میگم. تا میتونم خرابت میکنم: از نقطه ضعف‌هات حرف میزنم. حتی گاهی چهارتا دروغ هم روش میذارم و... چون بدیِ این مدل سرگرمی اینِ که تَه نداره. هرچی جلوتر میری باید دست به کارهای تازه‌ای بزنی که خیلی وقت‌ها وحشتناک از آب درمیان. عصبانیت و جر و بحث، یه مورد از مثال‌هاییِ که می‌تونم بزنم. من همیشه که نمی‌تونم جلوروت ظاهرسازی کنم و بخندم. بلاخره یه جایی به یه شکلی میزنه بیرون و اون موقع‌اس که اون اتفاقی که نباید بیفته، میفته.
حالا این یه عکس‌العمل بود؛ خیلی کارهای دیگه هست. ما آدمها کلا استعدادهای زیادی توی کارهای منفی داریم. ما حتی گاهی دوست داشتن رو هم با دوز و دغل به دست میاریم. رسیدن به یه موقعیت که خیلی بهش احتیاج داریم. حتی برای خندونِ یه آدم، دلِ چندتا آدمِ دیگه رو آشوب می‌کنیم چون اونی که ما مَدنظرمونه، یاید به هرقیمتی خوشحال باشه؛ لابد جوابِ دلِ شکسته‌ی بقیه رو هم خدا میده یجورایی!
عووَوَه! مگه یکی دوتاست! ولی حالا چرا من دست گذاشتم روی منفی‌هاش؛ نمیدونم. فکر کنم منم دلم از یه جایی پره و دارم پشتِ همه‌ی آدم‌هایی که عکسشون جلوی چشمام‌نقش بسته و تو شاید نشناسیشون، داستان می‌بافم.
بهرحال مانکن‌جان خوشحال شدم از آشنایی باهات و دوسدارم که این رابطه ماندگار بمونه. نمیدونم الان از حرف‌های من چه برداشتی کردی. فقط امیدوارم فکر نکنی منم مثه اونهای دیگه، برای لاپوشونیِ اشتباهاتم_همین حرف‌هایی که یک‌طرفه در مورد آدم‌ها زدم_دارم با کلمات بازی میکنم که یجورایی خودم رو توجیح کنم. البته تو که آدم نیستی؛ نمیدونی من نیتم چیه. پس برای چی این همه به زبونم کِش و قوص میدم!؟

داستانمانکنکتابنویسندگیادبیات
یه نویسندم که کلمات، تازه بهش سلام کردن instagram:@ali.heccam_ t.me/Alinssr_ ali.heccam@gmail.com
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید