فرض کنید توی طبقه اول این ساختمون زندگی میکنید. و تو یه عصر ابری تصمیم به نوشتن گرفتید.
بنویسید…
صبح بود یا عصر را نمیدانم. دیشب که اینترنت را وصل کردم، آلارم هواشناسی بالا آمد و گفت که ابری است. ساعت چهار و چهل و پنج دقیقه با حمیدرضا قرار ملاقات داشتم اما اصلا حوصلهی کَنده شدن از خواب را نداشتم. ساعت گوشی را چک کردم و پتو را بغل. چند دقیقه رد شد و از لابلای حجمهی کارهای نکرده، یک کار تکراری را انتخاب کردم: دستم را دراز کرده و شصتم را به لمسِ ( قفل ) گوشی چسبانده و قسمت سوم سریال DEV'S را انتخاب کردم و گوشیِ سمت چپ هندزفری را در گوشِ راستم فرو کردم و گزینهی play را انتخاب کردم. مادرم درِ اتاقم را باز کرد و گفت: « صدای اَبرا درومده... جورابات خیس نشن... » خود را به نَشنیدن زدم. بگذار بشوند؛ من که قرار نیست جایی بروم...