ویرگول
ورودثبت نام
ali.heccam
ali.heccam
خواندن ۱ دقیقه·۴ روز پیش

مشق امشب دورهمی‌مون _۳

ایده امروز:
درباره مردی بنویسید، که بهش
گفتن سه هفته دیگه می‌میره.


رنگ کیبورد گوشیم رو عوض کردم. یه شلوار مام‌استایلِ آبی خریدم: همرنگ کیبورد گوشیم. « چشم‌هایش » رو از امین قرض گرفتم: فرنگ‌زَده شدم. ( تصمیم گرفتم یکم وطنی بخونم! ) از مصطفی درمورد خارج رفتنش سوال نکردم اما توی دلم، فکرِ رفتن بود و دلم می‌خواست درمورد شرایط مهاجرت بپرسم؛ با اینکه از قبل، بارها درموردش بحث کرده بودیم. میل به صبحانه نداشتم و فقط محض خالی نبودن معده‌ام، چندتا کیک یزدی که توی کمدم داشتم رو انداختم توی پلاستیک دسته‌دار و با به قوطی آبِ یخ‌زده، آوردم مغازه؛ هنوز به خوردن فکر نکرده بودم؛ جارو دستم بود و موها رو از کف زمین جمع می‌کردم که حضور مادرم رو جلوی در احساس کردم: اونم با یه پلاستیک دسته‌دار کیک یزدی! دنبال کارهای کارتِ بهداشت رفتم و... یک مقدار هم نوشتم. نمی‌دونم چرا... من که تصمیم به ادامه‌دادن ندارم... جوابم به این سوال، توی راه برگشت به مغازه: « احتمالا چون حوصله‌ی جواب‌پس‌دادن به... رو ندارم » بود. دیگه علاقه‌ای به سوادآموزی به مادرم رو ندارم... « فقط دلم می‌خواد برم... » این رو به نویسنده هم گفتم: صبح که حوصله‌ی جدا شدن از خواب رو نداشتم! همون‌طور که چشمام بسته بود، با صادقانه‌ترین لحنِ ممکن، این رو ازش خواستم ولی اجابت نکرد و من اونجا ایمان آوردم که اون...

نویسندگی خلاقداستاننویسندگیادبیاتسید علی نصرآبادی
یه نویسندم که کلمات، تازه بهش سلام کردن instagram:@ali.heccam_ t.me/Alinssr_ ali.heccam@gmail.com
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید