نیاز دارم بخوابم و بعد... چشمانم را باز کنم و بعد ببینم که دارم قدم میزنم: تنهایی. در ساعاتِ ده، دوازده شب به بعد؛ مثلا در جایی مانند پارک ملت. خوشحال باشم از اینکه کمتر کسی در محدودهی شهرمان پیدا میشود که در سرما، خستگی، بیحوصلگی و... دل و دماغ قدم زدن داشته باشد. بهتر این است که بگویم به راه رفتن نیاز داشته باشد؛ درحالیکه با چیزهای دیگری هم میشود سرگرم شد: سکس، مسافرت خارج از کشور و ماشینسواری و... من خوشحال باشم که به هر دلیلی، توانستهام به یک روش متوسل شوم؛ روشی که در آن، به کسی آسیب نمیرسانم: روشی خاص خودم.
البته از آنجایی که تمامی اینها قرار است در دنیای خواب و خیال اتفاق بیفتد، چرا نخواهم که یک هَمپا هم از راه برسد؛ یکی نسبتا شبیه به خودم، اهل خلوت کردن با نوشتن، قدم زدن و موسیقی باشد و البته قهوه. راه برویم، توقف کنیم، بنویسیم؛ در مسیر، سری به یک کافهی خلوت بزنیم و از خلوتی° سواستفاده کنیم و سرِ بحثهای مسخره را باز کنیم تا تلخیِ قهوه قابل تحمل شود. بعد دوباره راه رفتن، موسیقیهای شخصی، هرکه برای خودش با هندزفری و... بوسههای غافلگیرانه در جایی که چشم هیچکس دنبالمان راه نیفتد و باز...
دلم میخواهد با لباسهای موردعلاقهام قدم بزنم؛ با موهای شلخته و گره خورده و کتانیهایی با بندهای تابهتا. با قدمهایی دوتایکی و گاه، مکثی در وسط یک پیادهروی شلوغ که باعث سد معبر شود اما از نظر من لازم باشد.
دلم میخواهد شام را در یک رستوران بخورم. گران و ارزانش مهم نیست؛ یک مسعولِ خوشمشرب داشته باشد، به یک ساندویچ همبرگر هم رضایت میدهم. میخواهم آنقدر دِلی باشد که خجالت نکشم بهش بگویم ترانهی موردعلاقهام را پخش کند و بعد شمارهاش را بگیرم تا در زمانی مناسب، به یک فنجان قهوه مهمانش کنم.
میخواهم بیدار شوم و در ساحل درحال قدم زدن باشم. پالُختِ پالُخت؛ انگار از اولش هم بعد از بیرونزدن، از کفش خبری نبوده. درحالیکه با انگشتانِ پا، با ماسههای خیسخورده بازی میکنم، ورق بخورد و در ماسههای کویر مشغول باشم؛ درحالیکه همهجا رو به تاریکیست و من با یک دست، زیرم تکیهگاه ساخته و با دیگری، لیوان فلزی چایی را در دست دارم و به کمانِ ستارهای زل زدهام. بعد، صفحههای بعدی را در جنگل و دشتِ کُلزا: همانی که یکبار با پدرم در ده، دوازده سالگی عکس گرفتهایم...
میخواهم در یک ساعت نامشخص، کتابم را بردارم و بزنم به جایی خلوت و بوکمارک را از لای صفحه بیرون بکشم و شروع به خواندن کنم. شاید کتابِ خودم نیز درحال چاپ باشد و شاید هم اصلا مسیرم به نویسندگی ختم نشد. نمیدانم اما جایگذاشتن یک رَد از خودم، برای زمانی که قرار است از خواب بیدار شوم و بروم پِی کارم را بَدم نمیآید...
ت
ترانهی پیشنهادی امشب از گروه archive
Collapse _ collide _ archive