ali.heccam
ali.heccam
خواندن ۱ دقیقه·۱۹ روز پیش

پی‌نوشت ؛)

بلند شد یک دانه نارنگی از داخل سینی برداشت. دوست کند و در این حین، نگاهش دنبال کسی بود که قرار بود از در وارد شود: « آهسته زبانه‌ی قفل را کشیدن و تا بسته شدن، با دست دیگر، با احتیاط، در را تا چهارچوب، مشایعت می‌کرد. سال‌هاست که شاهد رفت و آمدهای وقت و بی‌وقتش است. علی را دید که با سرش را با تمرین، بالا آورد. نیم‌نگاهی به قابی که همه‌شان در آن، لَم داده‌ بودند انداخت. با لبخندی ...




پی‌نوشت:

ایده ناب بود اما چشمام بهم اجازه‌ی نوشتن ندادند.

نویسندگییادداشت روزانهادبیاتسید علی نصرآبادی
یه نویسندم که کلمات، تازه بهش سلام کردن instagram:@ali.heccam_ t.me/Alinssr_ ali.heccam@gmail.com
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید