فیلم Forrest gump درحال دانلوده و آلبوم becoming _ bernward koch درحال پخش. یه نیمرویِ یکتخممرغِ حاضر کردم و با یه گوجه پنجاه گرمی° کنارش، به عنوان شام خوردم. از مامان به خاطر اینکه امشب نمیتونم ظرف بشورم، عذرخواهی کردم چون از سرشبی، پای راستم گرفته ولی قولِ همکاری فردا رو بهش دادم. در حین شام، چهرهی کاریزماتیکِ عینکبهچشماش رو دیدم که داره تکلیفِ امشبش رو با بابا انجام میده و هیچ صحنهای، از دیدن این صحنه، جذابتر و خواستنیتر نبود؛ فراموش کردم که چه نیازهاییم، با وجود کلی دعا و استغاثه، هنوز برطرف نشدن؛ حتی از تماشای رشدِ گلهای اتاقم هم خواستنیتر بود. مسواک و نخدندان زدم. قبل از اینها هم یه سَرَکی به یخچال زدم و از بیسکوییتهای شاهکارِ دستِ مامان ناخُنکی زدم و دلم خواست یه تشکرِ تشریفاتی، اونم با دهنِ پُر بکنم. یه نصفهلیوان عرقِ دوآتیشهی چهلگیاه و زِنیان رو با هم ترکیب کردم و گذاشتم کناردَستم که قُلُپقُلُپ تا صبح بخورم. برنامهی روزانهی فردام رو نوشتم و... همین دیگه! این یکی، دو ساعتم، اینجوری گذشت. الآنم بعد از پست کردن این متن، میخوام فیلم ببینم.