ویرگول
ورودثبت نام
ali.heccam
ali.heccam
خواندن ۲ دقیقه·۳ ماه پیش

یک اگر به زیباییِ چشمانِ نیلا

نیلا👆
نیلا👆


اگر لابلای زمان‌هایی که می‌شود مانند خیلی‌ها، با چند کلمه° « ولش کن » به سقف خیره شوم و یا الکی شال و کلاه کنم و بزنم به خیابان و یا یک فیلمِ چِرت دانلود کنم و چند ساعتم را بسوزانم و یا اینستاگرام و یوتیوب را برای خودکشی انتخاب کنم و یا اگر زورم برسد، دوسدختری جور می‌کردم و یا چند شاتِ دیگر قهوه‌ی سنگین و با کیفیت سفارش می‌دادم و یا برنامه‌ی مسافرتی دور را می‌چیدم و یا... چمیدانم، جوری، شب را به روز می‌چسباندم... می‌آمدم و چند صفحه کتاب می‌خواندم و یا سَری به گلدان‌هایی می‌انداختم که از صبح تا به همین الان که در خانه هستم، بابتِ سبزی‌ای که بهم هدیه داده‌اند، ازشان تشکر نکرده‌ام و یا آلبومی موسیقی بی‌کلام دانلود می‌کردم و خود را در اختیارِ خیال می‌گذاشتم تا به حقایقم تجاوز کند و یا ستاره‌های آسمانِ بی‌اَبر را انتخاب می‌کردم و دنبال وجه اشتراکم با آنها می‌گشتم و یا گوشی را برمی‌داشتم و به دوستی که مدت‌هاست ندیده‌امش زنگ می‌زدم و ادب را در کلماتمان خجالت‌زده می‌کردیم و یا به یک تابلوی نقاشی: زمستان یا پاییز، زل می‌زدم و چشمانم را خسته می‌کردم و... اگر تمایل به خدشه‌دار کردن زمان، با سلیقه‌ی شخصی‌ام را تمرین می‌کردم؛ عوض تقویت شباهتم با چندین میلیارد آدمی که از شروعِ زمین تا به الان، آمده و رفته‌اند. اگر خود را درمقابل آن اسپرمی که خود را به تخمک می‌چسباند، مسعول می‌دانستم. اگر جای لذت را در خم شدن و برداشتن زباله از زمین، جایگزینِ هماهنگ کردن لباس و شلوارم در ساعتِ شلوغی می‌کردم. اگر چند دقیقه در روز را صرف سکوت، شنیدن و نوشتن و تکرار این دو می‌کردم. اگر استعدادم در خنداندن و نزدیک کردن دونفر به هم را به خالی کردنِ جعبه‌ی ضعف‌هایم با غیبت و منفی، ترجیح می‌دادم و این را تمرین می‌کردم. اگر چند دقیقه از زمانم را به کاری که به من مربوط نیست ولی انجامشان، کارِ چند نفر را راه می‌انداخت صرف می‌کردم و اگر در تمام این‌ها، لذت را سایبان می‌کردم و دنبال عمق می‌گشتم تا تغییرِ طول جغرافیایی‌ام و... اگر تنها یک درصد، به دنبال یک « چرا » می‌گشتم تا صبح، خنده را بر سر رختخوابم به انتظارِ استقبالم بنشاند و اگر به دنبال یک آدرس برای برگشتن به نقطه‌ای که این‌همه راه را از آن، به سمت ( نزدیک به ) سی و سه سالگی طی کرده‌ام می‌گشتم و باور می‌کردم که هدف° کودکی‌ست... و اگر می‌فهمیدم که یک مَنِ مستقل وجود دارد که تمام تلاشم برای تقویت ویژگی‌هایم به چیزی است که او هست؛ نه آلوده کردن درونم به هدف‌های بقیه و چرخاندنِ چرخ‌های خواسته‌های آن‌ها و اگر... شاید آنوقت می‌شد باور کرد که می‌شود چند دقیقه را خندید و بعد...

دلنوشتهچند دقیقه تفکرنویسندگیادبیاتسید علی نصرآبادی
یه نویسندم که کلمات، تازه بهش سلام کردن instagram:@ali.heccam_ t.me/Alinssr_ ali.heccam@gmail.com
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید