مادرم، روز مرد رو بهت تبریک میگم. همچنین به تو پدر! من مرد بودن رو از هردوتای شما یاد گرفتم. مردی که شما برای من تعریف کردید، شاملِ هردوی اینهاست. من دوسدارم زمانی پیدا کنم تا برای خودم وقت بذارم و زانویِ یه غمِ قشنگ رو آغوش بکشم و سبک و بیصدا اشک بریزم. مردی که من با شما شناختم، مردیِ که تو هر شرایطی، مهربانتر از گلبرگِ یه شاخه رُزِ آبی، گوشهای طرف مقابلش رو درک میکنه و اون مرد، میتونه محکمتر از یه کوه، تکیهگاهی باشه برای سنگینترین دردهایی که حقیقتاً کمر خم میکنن!
پدر و مادر عزیزم، خوشحالم که فرزند شما هستم و خوشحالتر از اون، اینکه الان دچارِ حالتی هستم جرأتِ این رو پیدا کردم تا گوشی رو بردارم و این روزِ زیبا رو به هردوتون تبریک بگم. از این زور، خوشحالم که مردِ تربیت شده زیر دست شما، یادش نرفته که هرچقدر هم بزرگ بشه، باز بچهکوچولوی شماست و نیاز داره تا براتون ناز کنه تا شما باز دستِ حمایتتون رو روی سرش بکشید!
مردهای زندگیِ من! دوستون دارم و خوشحالم که نفسهاتون هنوز مهمونِ خونهایِ که من هم لیاقتش رو دارم تا توش نفس بکشم؛ همون خونهای که داخلش به دنیا سلام کردم و راه رفتن رو با شما تجربه کردم!
مادرم و پدرِ عزیزم! من خوندن و نوشتن رو از لطفِ هزینهها و خسته نشدنهای شما بود که بَلَد شدم پس کمتر کاری بود که از دستم برمیومد تا این لطف رو پاسخ بدم! حقیقتاً که ممنونتون هستم برای اهدای این موهبت! من نابترین تجربههای زندگیم رو با اینها هَمقدم بودم! پس سپاسِ مخصوصِ من رو پذیرا باشید!
مردهای من! من خوشحالم که امشب زنده بودم تا این تجربههای زیبا رو در کنار شما جشن بگیرم! مَنی که تنها حال و احوالاتِ تَلخم رو براتون به ارمغان آوردم؛ نشونهاش، موهای سفید و چروکِ روی پوستتون! دستهاتون رو میبوسم و باز هم خواهش میکنم تا دعای خیرتون رو با هر نفسی که میکشید، بدرقهی راهم کنید که این پسربچهی سیبیلو، عجیب این روزها بهش نیاز داره!
بیشتر از این حرفی نیست چون اصلِ گفتنیها، گفتنی نیستند و قصد ندارم نوشتهام بوی اغراق به خودش بگیره! شماها لطف کردین و پدر و مادرهای زندگیِ اینجانب شدین تا سادگی رو هرروز مشق کنم! جا داره از همین تریبون اعلام کنم مخلصتون هستم و تلاشم اینِ که امشب، بعد از نوشتنِ این متن و فردا بعد از بیدار شدن، باز دچارِ این دست احساسات باشم!
شبتون نیک عزیزای دلم♥️