حجم راهحل آنقدر زیاد بود که گنجایش فضای کوچک سرم را نداشت؛ این شد که تا نوک انگشتانم کِش آمد. آتشَش زدم. یک دَمِ سنگین از آن گرفتم. به ترتیب: لبانم، گلویم، ریه و بعد سینهام گرم شدند و این جریان، بیوقفه در سرتاسر بدنم در گردش بود. طی حرکتی تمرینشده، یک بازدم و سپس خنثی شدن همهی تاثیرات جانبی آن؛ پس حرکت از نو! در این حین، با دستِ بیکارم، جیب بغل کاپشنم را چک کردم. خیالم راحت شد؛ تقریبا اندازهی چهل دقیقه، راهحل° ذخیره داشتم.