ویرگول
ورودثبت نام
علی شیخ بهایی
علی شیخ بهاییهیچ نمیدونم برای چی مینویسم
علی شیخ بهایی
علی شیخ بهایی
خواندن ۱ دقیقه·۵ ماه پیش

اِنزِوا

بیشتر از اونی کار دارم که بتونم بخوابم و بیشتر از اونی خوابم میاد که بفهمم دارم چیکار میکنم.
گاهی فقط زل می‌زنم به صفحه. نه تایپ می‌کنم نه می‌خونم نه حتی می‌فهمم چرا نشستم اینجا. ولی بلند هم نمی‌شم. انگار این هم یه شکل دیگه‌ای از گیر افتادنه.
تو کارم دست و پا می‌زنم و بزرگ‌ترین ترسم اینه که نکنه بعد از این همه مدت تازه بفهمم انتخابم اشتباه بوده.

یه اتحاد ۳ نفره شکل گرفته، منو لپتاپم و گوشیم.
تیریو عجیبیه؛ بی‌نیاز به کلمات، یه هم‌زبونی خاموش که گاهی حس می‌کنم یه نقطه امن ساده و بی‌ادعا هم هست. کنار همیم ولی هر کدوم توی فضای خودمون، یه تکیه‌گاه خاموش و مطمئن.

به انزوا رسیدم. به تنهایی عادت کردم و ترجیح می‌دم الان با کسی تقسیمش نکنم. دنیای مجازی رو کنار گذاشتم و فقط به حداقل ارتباط‌های لازم بسنده کردم.
از آدما فاصله گرفتم. آخرین نمونه‌ش چند روز پیش بود، وقتی که دوستان قدیمی‌م فقط دو خیابون اون‌طرف‌تر توی کافه‌ی محبوبم جمع شده بودن و من نرفتم. حدود ده ماهی از آخرین دیدارمون می‌گذشت. با اینکه سال‌ها هم‌دیگه رو می‌شناختیم و جلسات هفتگی داشتیم نتونستم با خودم کنار بیام که برم، با اینکه دلم می‌خواست.

روزا فقط می‌گذرن، این شب‌هاست که واقعاً دوست دارم زندگی کنم. هه، شب‌های روشنِ من! شب‌ها عالیه ولی‌ گرمه لامصب.

شبا کمتر از همیشه می‌خوابم و بیشتر از همیشه فکر می‌کنم. دیگه به بیش‌فکری هم عادت کردم. هر شب با یه فکر تازه شروع می‌شه و با همون فکر تکراری تموم می‌شه. فکرهایی که به جایی نمی‌رسن فقط هستن.
شاید همه‌ی این‌ها فقط یه دوره‌ست. هنوز خوابم میاد، هنوز کار دارم و هنوز زل می‌زنم به صفحه.
بیشترشون اصلاً لازم نیستن. فقط میان، می‌چرخن، می‌رن.

نتیجه‌ای ندارم. نه برای شما که خوندین، نه برای خودم. ولی فعلاً فقط نوشتم. شاید یه روز خودم برگردم و بفهمم چی می‌خواستم بگم.

انزواتنهاییشببیش فکریتاریکی
۱۹
۷
علی شیخ بهایی
علی شیخ بهایی
هیچ نمیدونم برای چی مینویسم
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید