قسم به تپش شلیک شلاق چشمانت،آنگاه که شکوفهها را میبست،دل خام ما را رام میکرد
قسم به تاب بازی غنچهی سرخ رخسارت،آنگاه که سرازیریش چشمانم را تاب میداد
قسم به لشکر شکنج برافروختهی پریشانت،آنگاه که دستدرازی میکرد،جانها میگرفت
آن تیز تیرهای نامرد نه،کمی بالاتر،آری،قسم به کمانت،آنگاه تیرهایش را با نمک عشق تیز میکرد،برجان بی دفاع من ساز میزد
قسم به گره کمانهای من و تو، آنگاه که مدتها بهم گیر میکرد
آری
در آن روز کمان به کمان زدیم،پیوند آشکار میان دو نهان زدیم
قسم به وزش نوازش نفسهای من بر گوشهایت،آنگاه که گوشوارهات را تکان میداد،دلم را گسل میگرفت
قسم به این ترکیب، که ، وصفش دنیا را به آتش میکشد
آری...
قسم به تو