این پست چهارم درس Using Big Data to Solve Economic and Social Problems -که سال ۲۰۱۹ برای ۳۷۵تا دانشجو تو هاروارد ارائه شده- هستش که ما دور هم که میدیدیم همینجور چیزهایی که بامزه بود رو مینوشتیم، نوشتههای اول، دوم، سوم، چهارم، پنجم، ششم، هفتم، هشتم رو میتونید اینجاها بخونید.
این نوشته هم برای جلسهی چهارم درس و نهمین نوشتهس؛ موضوع: «The American Dream in Historical and International perspective».
این جلسه یک مقدار موضوع و دید درس عوض میشه. در واقع کلیتر و بحثبرانگیزتر میشه.
موضوع صحبت راجع به رویایی آمریکایی هست؛ چیزی که یحتمل کمتر رئیسجمهوری، سیاستمداری، کمدینی و… تو آمریکا پیدا میکنید که راجع بهش صحبت نکردهباشه. هم ترامپ قبل انتخابات ۲۰۱۶ میگه «sadly, the American dream is dead.» هم برنی سندرز از اونور میگه «For many, the american dream has become a nightmare». به قول خود چتی(استاد درس) رویای آمریکایی یک جورهایی DNA جامعهی آمریکایی محسوب میشه. تو این جلسه چتی اول رویای آمریکایی رو تعریف میکنه و کمی هم از رابطهش با جلسههای گذشته میگه و بعد هم مثل جلسههای قبل سعی میکنه مساله رو به یک مدل آماری ترجمه کنه که نتایج رو ببینیم و ادامهی ماجرا.
نکته: چیزی که هست اینه که همونطور که میدونید این موضوع خیلی مسالهی بحثبرانگیز و بزرگی حساب میشه. رویکرد این درس این هست که همهچیز رو با دید آماری نگاه کنیم، اما باز هم شاید یک جاهایی متوجه بشید که داریم جوب میزنیم!، تعریفها دقیق نیست، یک تعریفی محدود میشه یا کامل در نظر گرفته نمیشه، یا جوبهای آماری زده میشه. (اگر هم دانشجوی اقتصاد یا جامعهشناسی باشید شاید اینها رو بیشتر از من که چیزی بلد نیستم متوجه بشید.). میدونیم که این یک جلسه هم همهی جوانب رو در نظر نمیگیره و البته که بیشتر قراره از دید آماری به مساله نگاه کنیم؛ ولی اگر چنین چیزهایی بود خوشحال میشیم که با ما در میون بگذارید یا حتی خودتون در ادامهی این بحث تکمله بزنید و زوایای دیگهش رو بگید و مرجعهای مختلف معرفی کنید. شاید اصلا اگر خوب شد همهی نقدها رو تجمیع کردیم و برای خود چتی هم ایمیل کردیم! خب بریم سراغ این جلسهی درس. از این به بعد منبع بقیهی متن جلسهی ۴ام درس هست.
رویای آمریکایی شعار اصلی جامعه آمریکا است. جلسات قبل هم راجع به این موضوع و بعضی مدلسازیهای روی این موضوع صحبت شده و اگر خواستید میتونید ببینید؛ خلاصتا رویای آمریکایی یعنی هر کسی فارغ از محل تولد و خانواده و… باید بتواند به درجهای از موفقیت که برای آن تلاش کرده برسه و پیشرفت اجتماعی(upward mobility) برای همه وجود داره.(۱)
خب پس (با این فرض سادهشونده که رویای آمریکایی معادل upward mobility هست.) مسالهی اول ما این هست که upward mobility رو در طول زمان اندازه بگیریم و ببینیم چطور پیش رفته. مشکلی که هست اینه که برای سالهای ۱۹۴۰ دادهی تاریخی که والدین رو به بچهها وصل کند نداریم و دادهی توزیع درآمد در شکل کلی موجود هست. اما از اونجایی که بچه شیعه باخت نمیده راهحلی که چتی ارائه میده این هست که با توجه به این که توزیع درآمد از سال ۱۹۴۰ و ۱۹۷۰ به شکل زیر هست و یعنی خیلی همپوشانی کمی دارند با یک سری تخمینهای آماری که دقیقترش اینجا هست میتونیم مقدار upward mobility رو با تقریب خوبی تخمین بزنیم.
برای سالهای بعد ۱۹۸۰ هم که دادهی والدین و بچهها وجود دارد و نیاز به این تخمین نیست، البته که این تخمین هم به دلیل همپوشانی زیادی که در سالهای بعد ۱۹۸۰ وجود دارد خیلی جوابگو نیست. این نمودار درصد بچههایی که از والدین خود پول بیشتری درمیآورند رو به نسبت درآمد نسبی والدین در سالهای مختلف نشون میدهد. منطقا همونطور که میبینید باید ته نمودار خیلی پایین بیاد چون خیلی بعیده که بچهای که والدینش خیلی پولدارند در آینده از والدینش بیشتر درآمد داشتهباشد(تاثیر تورم در همهی نمودارها کم و به نسبت سبدخرید ثابت مقدار پول حساب شده.). همونطور که از این نمودار هم معلوم هست با گذشت زمان درصد کمتری از بچهها بودند که از والدین خودشون بیشتر درآمد داشتهباشند.
حالا اگر بخواهیم دادهها رو به یک شکل دیگهای ببینیم که این سیر مشخصتر باشه به یک چنین نموداری برای درصد upward mobility در آمریکا به سال میرسیم که مشخصا نزولی بوده و کم شده.
(البته همونطور که میدونید با همین یک نمودار این نتیجه رو گرفتن و گفتن این که رویای آمریکایی در آمریکا از بین رفته خیلی حرف راحتی نیست. کلی اتفاقهای دیگه هست که باید در نظر گرفته بشه، مثلا این رویای آمریکایی و upward mobility لزوما یک مفهموم نیستند، یا بعد اتفاقاتی مثل جنگ جهانی رشد GDP آمریکا خیلی زیاد میشه و لزوما اون رشد نمیتونست ادامه پیدا کنه؛ همون قضیهی اقتصادی که ماشین به همون راحتی که از ۰تا۱۰۰ میره لزوما از ۱۰۰ تا ۲۰۰ نمیره و تکنولوژی و منابع انسانی و غیره محدودکنندهاند و ثبات لزوما هم بد نیست و...
کلا یه مقدار خوبی بحث اینجا بین بیشتر جامعهشناسهای کمی سمت چپ با بیشتر اقتصاددانهای کمی طرفدار سرمایه هست که خیلی این نمودارها به اون بحثها مپ میشه. ما این وسط هیچکارهایم و موزمون رو برمیداریم و میریم.)
یک مرجع دیگهای که این مساله رو خوب نشون میده این نموداره که از کتاب سمت راست هست، برحسب این نمودار در همهی بخشها upward mobility کم شده و در بخش فقیر جامعه عملا upward mobility کامل از بین رفته. و البته بخش غمانگیز نمودار همون هست که مردم دستهی آخر حتی بدبختتر هم شدند.
(این کتابی که اینجا هست رو حال داشتید یه نگاه بندازید، یا اگه حال نداشتیم هم یه فیلم ۱ساعته از معرفی و بحثهاش هست توی یوتیوب که میتونید دراز بکشید و ببینید. موضوعش هم که از تایتلش مشخصه دیگه من چی بگم.)
این ۲ تا نمودار هم جالباند که اولی رشد درآمدی رو برحسب درصد درآمد نشون میده و دومی درصد درآمد یک درصد پولدار جامعهی آمریکا رو. از تغییر نمودار یک برحسب زمان «پولدارها پولدارتر میشوند» رو و از نمودار دوم رشد سرمایهی یک درصد جامعه مشهوده.
اینجای بحث چتی یک سری گریز به اعتراضهایی که در آمریکا برای این روندها اتفاق افتاده میزند که از اونجایی که ۲۰:۳۰ این اخبار آمریکا رو از خود آمریکا باکیفیتتر پوشش میده و ما بیشتر از خود آمریکا در جریانش هستیم ما این بخش رو رد میکنیم. (۲)
خب از اینجا به بعد درس جالب میشه. چیزی که همه روش توافق دارند این هست که upward mobility تو آمریکا با شیب زیادی نزولی پیش رفته و توزیع رشد سرمایه و توزیع سرمایه هم خیلی شکل ایدهآلی نداره. خب حالا چه کار میتونیم بکنیم.
اقتصاد چه فرقی از سال ۱۹۵۰ تا ۲۰۰۰ کرده؟ خب خیلی فرقها ولی فرض سادهشونده میکنیم و فرض میکنیم فقط ۲تا عامل باعث کل تغییرها شدند. اولی این که رشد تولید ناخالص کاهش پیدا کرده و دومی این که توزیع سرمایه تغییر پیدا کرده و واریانس توزیع زیاد شده.
خب از نظر من کل جالبی این درس همینجاهاست، این که ما بیایم چیزهایی رو که کیفی و موردی همه میدونیم و فکر میکنیم همهشون مهم و موثرند، واقعا اندازهگیری کنیم و کمی از پیشفرضهای ذهنی خودمون فاصله بگیریم و بیشتر ببینیم دادههای واقعی چی نشون می دهند و این که آیا واقعا این اتفاق به اون نتیجه ربط داشته؟ اگر داشته دقیقا چقدر داشته؟ و از این اولویتبندی کمی تو تصمیمها و سیاستگذاریهای آیندهمون استفاده کنیم. حالا هم میخواهیم ببینیم واقعا هرکدوم از این ۲ مورد چقدر تو کاهش upward mobility تاثیرگذار بوده؛ پس ۲فرض متفاوت رو در نظر بگیریم. فرض اول این که توزیع درآمد رو به همین شکلی که هست نگه داریم ولی فرض کنیم GDP مثل گذشته افزایش پیدا میکنه، حالت دوم هم تبعا این که رشد GDP رو دست نزنیم و فرض کنیم توزیع سرمایه مثل گذشته هست.(۳)
اینجا چتی متودی که ارائه میکنه این هست که میگه بیایم برای به دست آوردن حالت اول حقوقی که هر شخص میگیره رو به همون نسبت افزایش تولید ناخالص قبلی افزایش بدیم و برای حالت دوم فرض میگیریم افزایش GDP همون هست و منتها کیک اقتصادی رو همونطور ببریم که سال ۱۹۴۰ بریدهبودیم و همون توزیع فراوانی از سرمایه رو بین مردم در نظر بگیریم. برای آمریکا به نمودار زیر میرسیم.
شاید بتونیم از این نمودار برداشت کنیم که چیزی که برای آمریکا در طولانیمدت مهمتر بوده(و هست البته) توزیع بهتر سرمایه باشه، گرچه تولید ناخالص در کوتاهمدت جواب بهتری میده. برای کشورهای دیگه رو هم میتونیم پایین ببینیم.
مثلا جالبه همونطور که میشد حدس زد برای سوئد با سیستمهای اجتماعی متفاوتی که از آمریکا داره چیزی که بیشتر اهمیت داره رشد اقتصادی به نظر میاد و اختلاف طبقاتی خیلی چیز مطرحی نیست.(البته دقت کنید که برای کشورهای غیرآمریکا اون شیب نزولی وجود نداشته و scaling نمودار متفاوته.). یه چیز جالبی هم که اینجا هست اینه که هر کشور با کشور دیگه فرق میکنه، یعنی شرایط مثلا ما با سوئد شاید فرق کنه و راهحلی که تو سوئد جواب میده لزوما راهحل ما نیست.
از اینجا به بعد درس حتی جالبتر هم میشه. چون طبق بخش قبل در آمریکا ۲/۳ کم شدن upward mobility مربوط به عوض شدن توزیع ثروت و افزایش اختلاف طبقاتی هست، بیشتر باید روی این بخش فکر کنیم و ببینیم چه کارهایی میشه کرد.(بازم دقت کنید که این با توجه به دادههای آمریکا هست و لزوما همهجا برقرار نیست.)
یکی از راههای معمول که همیشه مورد بحث هم قرار میگیره گرفتن مالیات بیشتر از افراد پولدار هست. حدودای سال ۱۹۷۰ یک درصد پولدار جامعه چیزی حدود ۷۰ ۸۰٪ مالیات میدادند که الان به چیزی حدود ۴۰٪ کاهش پیدا کرده.
راهحلی که بیشتر میشه به مسیرهای مختلفش فکر کرد توانمندتر کردن افراد فقیر جامعه هست. با این کار هم بعضی از افراد فقیر کار پیدا میکنند و هم تقاضا بین کارهای مخصوص فقیرها کمتر میشه و وضع اونهایی که در اون کارها میمونند هم بهتر میشه. راجع به فاکتورهای مختلفی که مطرح هست و میشه در نظرش گرفت جلسهی قبل یکم صحبت کردیم(جایی که طرف زندگی میکنه، دسترسی به امکانات بهتر، ...) و به اونها میشه فکر کرد، یک مسالهی دیگهای هم که اینجا مطرح میشه این هست که «تحصیل» لزوما در افزایش درآمد موثر نیست، این پیپر آقای Deming میاد درآمد افراد جامعه رو برحسب توانایی اجتماعی و توانایی ریاضیاتی که تو کاری که دارند نیاز هست در سالهای مختلف نشون میده. البته که این تقسیم بندی ۲تایی ریاضی خوب و بد خیلی چیز بیمزهایه و شاید میشد جورهای بهتری این حرکت رو بزنه که به نمودارهای قشنگتر و دقیقتری برسه،(۴) ولی حالا این هم پوینتش ساده بودنش هست.
یک برداشتی که شاید بشه از این نمودار کرد این هست که خب خودکارسازی و فناوری کلا پیشرفت کرده و دیگه خیلی شغلها مثل سابق نیاز به ریاضیات عمیقی ندارند(احتمالا اگه رشتهتون مهندسی باشه که اکثریت ما هستیم و سرکار رفتهباشید این رو حس کردهباشید:)) ) و ابزارهاش تعریف شدند و همونطور که میبینید تواناییهای اجتماعی و کار تیمی مهمتر از سابق شدن و حقوق بیشتری هم بهشون تعلق میگیره.
آخر این کلاس هم چتی یه صحبتی مطرح میکنه که این هست که بیاید برگردیم و نگاه کنیم شاید لزوما upward mobility تنها چیزی نباشه که ما بخوایم. چون این قضیه لزوما از لحاظ کارایی و اقتصادی شاید بهینه نباشه.
مثلا فرض بگیرید یه راه خیلی کلنگی اینه که ما بیایم هاروارد که قشر پولدار بیشتر میرن رو جا این که گزینش کنیم رندم بچهها رو انتخاب کنیم قطعا این شکلی social mobility ما بیشینه میشه چون دیگه هیچ ربطی به خونوادهها نداره(در واقع هیچ ربطی به هیچ چیزی نداره!) ولی خب این چیزی نیست که ما میخوایم چون مثلا meritocracy(شایستهسالاری) هم برامون مهمه، رشد اقتصادی هم برامون مهمه، و..؛ پس ما فقط این نیست که برامون مهم باشه و یحتمل یه trade off این وسط هست چون یه طورایی حرکتی که ما میزنیم اینه که به یه سری بچه که توانایی کمتری دارن فرصتهای بیشتری بدیم. پس باید از این دوگانه هم یه طورایی فرار کنیم یا بررسیش کنیم که کاریه که جلسه بعد میخوایم بکنیم!
دو تا مساله هست که شاید بد نباشه از این بحث ادامه بدیم، یکی این که این متودهایی که تو این جلسه صحبت شد همینقدر کشکی هم نبود و یکم کارهای آماری پشتش هست که اگر دوست داشتید میتونید تو پیپرهایی که ارجاع داده شدهاند ببینیدشون، ما هم اگه تنبلی نکنیم یه تکمله به این متن میزنیم که تو اونها هم یکم بیشتر ببینیم چه خبره. دوم هم این که رویای آمریکایی پس واقعا چیه، چجوری پیش رفته و بحثهای دور و برش تو حوزههای مختلف واقعا چیهاست. البته همونطور که میدونید این ایده لزوما ایدهی فقط آمریکا نیست و تو همین ایران خودمون هم تلاشهایی برای پیادهسازیش شده که لزوما هم بد نبوده؛ شاید بد نباشه از این جهت هم یه تکمله به این صحبت زده بشه چون حس میکنم خیلی توش جوب زدهشد،(چون هم ما اینها رو بلد نیستیم از دوستان اقتصادی و علوم اجتماعی هم دعوت به همکاری میشود، در صورت تمایل صفحه رو بکشید بالا.)؛ که این هم ببینیم به چیها میتونیم برسیم.
۱ همینجا این مرجع حرفش این هست که به دست آوردن upward mobility در مجموعه دادهها به این بستگی دارد که چطور دادهها رو در نظر بگیری و به اصطلاح کات بزنی و از چه متودی استفاده کنی؛ البته که خیلی حرف حسابی نزده:)).
۲ البته یک بحث شاید عمیقتر و بدردبخورتری هم هست که شاید از اینجا هم بشه بازش کرد و اون دوباره بولد شدن جریان سیاسی آدمهایی مثل ترامپ هستش که ایدهی گلوبالیزیشن رو کلا میذارن در کوزه و ایدههای دور و برش که چیز جالبی است که یادم هست زمان انتخابات هم «ستون گنگ» یک بحث ۲ساعتهای توی حلقهی فلسفه سیاسیش راجع بهش گذاشت که حالا من نمیدونم. اگه کسی پایه بود از اینجای بحث یک appendix اونطوری در بیاره هم ما استقبال میکنیم.
۳ این کاری که اینجا میکنه مثل این که یک کاری است به اسم Counterfactual thinking که به کار اقتصاددانها و جامعهشناسها میاد. کلیت قضیه این شکلی هست که «اگر اتفاق x به شکل دیگهای میافتاد روند y چطور پیش میرفت.». البته مثل این که انقدر هم مساله ساده نیست و یک فیلدی هست برای خودش.
۴ البته تو پیپر کارهای بامزهتری هم کرده که شاید چتی برای ساده کردن بحث این نمودار رو فقط برداشته.
Yonatan Berman, The Long Run Evolution of AbsoluteIntergenerational Mobility 2018. Link.
Chetty, Grusky, Hell, Hendren, Manduca, Narang. The Fading American Dream: Trends in Absolute Income Mobility Since 1940. 2017. Link.
Lecture 4. The American Dream in Historical and International Perspective. Link.
David Deming. Growth in Real Hourly Wage Rates by Occupation Task. 2017. Link.
* به تیتر پاراگرافها و بیمزهبازیها هم امیدوارم خیلی توجه نکردهباشید:]