آخه کدوم آدمی صبح زود، ساعت ۱۰، میره باغ؟ من هنوز خوابم میاومد، ولی مامان گفت باید وسایلمو جمع کنم. حال و حوصله نداشتم، اما انگار این بار نمیشد پیچوند. احتمالاً باز هم پای اصغر آقا وسطه. همون آدمی که همیشه وسط تعارفهاش گیر میکنیم.
وسایلمو جمع کردم؛ البته خیلی وسایلی نبود. یه سیدی آهنگ شاد برداشتم و یه بطری آب که مامان گفت:
منم که انگار حوصله توجیه نداشتم، سیدی رو گذاشتم توی پخش و آهنگ شروع شد:
"تعارف توی خونمونه، همه جا همرامونه،بعضیهاشون درستکی، خیلیهاشونم الکی،جون من بشین، جون من پاشو، من بمیرم، تو بمیری،چاکر شمائیم، آی مخلص شمائیم..."
لبخندی زدم و زیر لب گفتم:
مامان لبخندی زد و گفت:
اما داستان اصلی ما از حساب کردن صورتحساب شام شروع میشه. اصغر آقا از اون آدمهاییست که همیشه زودتر از همه غذاشو میخوره و به بهانه شستن دستاش بلند میشه. وقتی برمیگرده، میبینی کل صورتحساب رو حساب کرده. اگه کسی بخواد کارتشو دربیاره، با قسم و آیه میگه:
صندوقدارها همیشه با تعجب نگاهش میکنن، انگار همچین آدمهایی دیگه پیدا نمیشن. اما اصغر آقا برای ۵۰ سال همینجوری زندگی کرده بود؛ کسی نتونسته بود روی دستش حساب کنه.
تصمیم گرفتم روز تولد مامان رو به یک روز خاص تبدیل کنم. برنامه این بود که خونواده اصغر آقا رو به یکی از مجللترین رستورانهای تهران دعوت کنم. فضایی عالی و نورپردازی جذاب، همه چیز آماده بود. وارد که شدیم، مثل همیشه، اصغر آقا منتظر بود آخر سر صورتحساب رو بگیره.
لحظه موعود رسید. مثل همیشه، اصغر آقا با عجله پرید سمت صندوق. اما این بار، صندوقدار با خونسردی گفت:
قیافه اصغر آقا دیدنی بود. مات و مبهوت گفت:
اما من که از قبل بارکد روی میز رو اسکن کرده بودم، لبخند زدم. از اونجایی که قبلاً پرداخت مستقیم (دایرکت دبیت) رو توی این رستوران فعال کرده بودم، حساب کردن فقط با یک کلیک انجام شد.
دوره "اصغرآقا بازی" تموم شده بود. حالا دیگه وقتش بود که یه نفر که اهل تکنولوژی هست تصمیمات پیمانی (pay money) رو بگیره.
ساعت ۷ صبح بود که در خونه رو زدن. با چشمای نیمهبسته در رو باز کردم. اصغر آقا، با چهرهای جدی، جلوی در ایستاده بود:
لبخند زدم و گفتم:
همون لحظه به یاد صبح روز مهمونی باغ افتادم. اون لحظه که با غرغر مامان بیدار شدم، فکر نمیکردم روزم اینقدر خاص بشه. اما شاید همون آهنگ سندی و لبخند مامان جرقهاش رو زد. بالاخره یه روزی باید یکی کل اصغر آقا رو میخوابوند، و اون روز، روز من بود.
#پرداخت_مستقیم_پیمان