در انتهای این تونلِ تاریک، نوری درخشان وجود/حضور دارد. نوری چنان تابناک و خیرهکننده که برای رسیدن به آن/یکی شدن با آن، میارزد که آدم تمامِ این تونلِ تاریک را برود.
نور اصلاً در تاریکی نازل شده است. در تاریکی پنهان شده است. تاریکی، مسیرِ طیِ ِ«راه» تا «نور» است.
انا انزلناه فی لیلة القدر…
ما «آن» را که «همان» است، در شبی نازل کردیم که هنوز مانده تا قدرش را بدانی. تو کجا قدر شب را میدانی وقتی هنوز در تاریکیهای ذهن خودت اسیری. شب سرشار از سِرّ است. راز اعظم را در شب برملا میکنند: دوش دیدم که ملائک… و آن «هُ» است. همان دهانهٔ تونلی که تاریکِ تاریک است اما تو را به نور میرساند. «هُ» تمامِ راز است. سرّ الاسرار است.
این شبِ قدر از هزار ماه برتر است. هزار ماهِ بیقدر کجا با لحظهای از این شبِ قدرناک تابِ برابری دارد؟
تنزّل الملائکة و الروح…
فرشتهباران است این شب! بارانِ فرشتههاست که میبارد برای «روح». و تو چه میدانی که روح چیست وقتی به دانشِ اندکِ ذهنیات که تماماً تجربههای مبتنی بر واقعیتِ ناپایدار است غرّه شدهای؟
سلامٌ هی…
در آن/این شب تماماً «سلام» است. و سلام آغازِ «دیدار» است.
حتی مطلع الفجر…
و چه طلوعی باشد این انفجارِ نورانی!
میارزد که برای تماشای آن، تمامِ این تونلِ تاریک را تاب بیاوریم و طی کنیم؟ میارزد! :)
علیاکبر قزوینی
۱۹ آبان ۹۹