امروز صبح آلارمِ گوشی سر ساعتی که آن را کوک کرده بودم به صدا درآمد. حالِ بلند شدن برای خاموش کردن صدای زنگ را نداشتم. موبایل همینطور زنگ میزد… روی مخ بود صدایش. بالاخره بلند شدم و خاموشش کردم. اما باز هم داشت زنگ میزد! باورم نمیشد. گوشی را کلاً خاموش کردم. باز زنگ میزد. سیمش را از برق کشیدم… باز داشت زنگ میزد. کفری شده بودم. چرا این لامصب خفه نمیشد؟ میخواستم گوشی را محکم پرت کنم روی زمین…
…که از خواب بیدار شدم و دیدم در خواب داشتم صدای زنگ را قطع میکردم! برایم تمام آن صحنهها و کارها «واقعی» بود اما گوشم هنوز صدای واقعیتِ سطح بالاتر را میشنید و برای همین تصور میکردم (و این تصور هم واقعی بود) که هر کار میکنم، صدای آلارم موبایل قطع نمیشود.
شاید باور نکنید اما این فرایند چند بار تکرار شد. یعنی باز خوابم میبُرد و موبایل همچنان در حال زنگ زدن بود و در خوابی که «شبیهِ» بیداری بود، هر کاری میکردم صدای زنگ قطع نمیشد تا بالاخره بیدار/هشیار میشدم و میدیدم همهٔ آن کلنجارهای بیهوده را در خواب رفتهام.
بعد که به این ماجرا فکر کردم، یاد این کلام افتادم که:
آدمی در دنیا، همان پادشاهی است که به خواب رفته و به جای اینکه بیدار شود و ببیند که پادشاه است، مدام در خواب این رؤیا را با آن رؤیا عوض میکند و همچنان احساس ناخوشبختی و ناکامل بودن میکند.
فقط کافی است بیدار شد…
علیاکبر قزوینی
۲۰ آبان ۹۹
پینوشت:
شما هم تا حالا از این خوابها دیدهاید؟ در بخش نظرات این یادداشت از این خوابهای خود بنویسید :)