ویرگول
ورودثبت نام
علی میرفردوس
علی میرفردوس
خواندن ۲ دقیقه·۵ سال پیش

شکار ماموت در صبح دل‌انگیز پاییزی

برف هم‌چنان آرام می بارید و بلورهای زیبای کنار مسیر را جادویی‌تر می کرد. به تازگی در موقعیتم قرار گرفته بودم. دستم را بالا آوردم و در دستکش هایم ها کردم تا سرمای کمتری حس کنم. عینک های فوتوکرومیکم به شدت تاریک شده بودند. کم کم صدایش می آمد. نوک عصایم که از جنس بامبو بود را بررسی کردم تا از تیزی آن مطمئن شوم. آن را محکم در دست گرفتم. آماده بودم. صدای خش خش برف زیر آن پاهای بزرگ شنیده می شد. صدایی شبیه به صدای پرنده از خودم درآوردم که قرار بود نشانی بین من و رفیقم باشد. همه چیز آماده بود. من آماده بودم. در حالی که فریاد می زدم از کمینم بیرون پریدم. شیهه ی بلندی کشید. رویش پریدم. رفیقم تور را انداخت. هیچ زخمی برنداشت. ما یک ماموت شکار کردیم!!



از اول هفته به همه دوستان و آشنایان می گفتم که آخر هفته برویم کوه. هیچ کس قطعی جواب نداد و من تقریبا ناامید شده بودم.

قطعی اینترنت کارها و مطالعات هفته اخیرم را خیلی تحت تاثیر قرار داده و حداقل امیدوار بودم بتوانم یک گردشی به کوه روم.

دیشب در کمال ناامیدی به یکی دیگر از دوستان آن پیشنهاد را دادم و در حالی که احتمال موفقیتم را در نزدیکی صفر می دانستم، قبول کردند!!

القصه برای صبح زود قرار گذاشتیم که به توچال برویم.


اولین بارم بود که در فصل سرد و برف کوه میرفتم. صبح موقع آماده شدن، هیجان‌زده بودم و خیال‌بافی می کردم که ناگهان همین تیتر به ذهنم آمد: شکار ماموت در صبح دل‌انگیز پاییزی.

البته که قطعی اینترنت خیلی کارها را تعویق انداخته ولی اصلا فکر نمی کردم که در ناخودآگاهم این طور نفوذ کرده باشد که حس کنم در عصر یخبندانم!

علی ایّ حال، صبح حدود ساعت ۷ راه افتادیم و هیچ نمی دانستیم که بسیار دیر است! تا ایستگاه دو رفتیم و صبحانه‌ای خوردیم. بعد با تله کابین خواستیم برویم ایستگاه پنج که گفتند فقط بلیت رفتن به پایین دارند! ما هم که کلا شور و هیجانی داشتیم هر چند احساس خستگی می کردیم پیاده راه افتادیم به سمت ایستگاه پنج. بعد از حدود دو ساعت رسیدیم و استراحت مختصری کردیم و رفتیم در صف تله کابین. رفتن در صف تله کابین همانا و حدود ۴ ساعت در صف بودن همانا! شب رسیدیم پایین!

البته من اینجا اشاره نکردم که چقدر مه و برف فضای زیبایی درست کرده بودند. چقدر حس خوبی پیدا کردیم. چقدر وقتی عده ای را در اوج شادی در مقطع کنونی دیدیم تعجب کردیم. چقدر صف طولانی بود. چقدر خسته شدیم. و کلی چقدر دیگر!

کوه نوردیداستانخاطرهکوهماموت
نویسنده کدهای داستانی
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید