ویرگول
ورودثبت نام
علی رفیعی وردنجانی
علی رفیعی وردنجانی
خواندن ۱ دقیقه·۱۳ روز پیش

درباره کتاب بوف کور

بوف کورِ صادق هدایت ره‌آوردِ هندویی است که در معبد به رقص درآمده و حالا از جنون به مواد روان‌گردانِ سمی پناه برده. نمی‌توانیم ارزش ادبی این داستان را نادیده بگیریم که بیشتر آن به تجربیات و القائات شخصی نویسنده باز می‌گردد، اما مشخصا وقتی از صادق هدایت حرف می‌زنیم نادیده گرفتن «بوف کور» یعنی عدم شناخت ادبیات. این برای بارِ دومی است که جدی درباره این داستان می‌نویسم، داستانی که سراسر زمان را در خود خفه کرده. چندمین بار است، نمی‌دانم چندمین بار، که مطالعه کتاب را تکرار می‌کنم و اکنون که تجربه‌ای بیش از گذشته دارم به این فهم رسیده‌ام که، هدایت در مورد زمان حرف می‌زند نه شخص یا المان‌ها. در این نکته که داستان دوبخش می‌شود و المان‌هایی از بوگام داسی، معبد، مارناگ، پدر یا عمو، زنِ لکاته یا زنِ اَثیری را در خود دارد، هیچ شکی نیست؛ مهم‌تر آن است که بفهمیم داستان با زمان چه ارتباطی برقرار می‌کند. زمانی که هدایت در «بوف کور» متوقف کرده به واسطه‌ی شعورِ خواننده و کشمکش میان تعریف و تکذیبِ دو زن است. این دو زن هردو یکی هستند؛ مانند عمو یا پدر در مراسم مارناگ یا مانند ارتباط پیرمرد خنزر پنزری و پیرمرد قوزی و یافتن کوزه هنگام کندن گودالِ قبر و...؛ هدایت در حال مکاشفه با سایه‌اش نیست بلکه در خُماری زیر نورِ شمع تصویر زنی را روی قلمدان نقاشی می‌کند که در هندوستان او را در یک معبد در حال رقص دیده و...

برای مطالعه متن کامل کلیک کنید

بوف کورصادق هدایتعلی رفیعی وردنجانیرمانداستان
نویسنده کتاب های: وقتی اوفیلیا می گرید، در جست و جوی سینما(مجموعه مقالات سینمایی)، احتکار احساسات، جغله و حسن یوسف
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید