
قلب ضعیف و بوبوک که ترجمهای از یلدا بیدختینژاد دارد و نشر چشمه آن را منتشر کرده، کتابی است که باید در دو مرحله خوانده شود. اگر میخواهید داستایفسکی خواندن را شروع کنید حتماً باید ابتدا «قلب ضعیف» را بخوانید و بعد سر وقتِ «جنایت و مکافات»، «ابله»، «برادران کاراماروف» و... بروید. داستانِ اولِ داستایفسکی به باورِ من تمامِ قدرتِ تخیلِ او را شامل میشود. تخیلی که بعدها، مخصوصاً در «برادران کارامازوف»، تبدیل به تجربهای ملال آورِ از مواجههی ادبیات با انسانِ نوعی خواهد شد. همانگونه که بارها به آن اشاره کردهام آقای نویسنده بیشتر از آنکه نویسنده باشد یک پند دهنده و سخنور است. این سخنوری در «بوبوک» به اوجِ خیالِ آقای نویسنده اشاره میکند و با لحنی سورئالیستی به اطرافِ مینیمالیستی خود مینگرد. اگرچه این نیاز را در خودم میبینم که برای سومینبار «جنایت و مکافات» را بخوانم و یادبگیرم امّا اکنون با تجربهای که از خواندنِ فئودور بدست آوردم به این نتیجه رسیدهام که، همه باید به شناختی دیداری، تجربهی دیگران را تجربه کنیم. آرکادی و واسیا، دو دوستِ همخانهای هستند که در ظاهر رفاقت را معنا کردهاند اما این واسیا است که برای این رفاقت سنگِ تمام میگذارد. داستان به دو بخش تقسیم میشود. قبل از لمسِ حضورِ ماوْرا به عنوان خدمتکار خانه و بعد از آن. این وسط لیزانکا فدا میشود. با جنسِ همان فدایی که بعدها در «شبهای روشن» و از ناستنکا یادآوری خواهد شد و...
متن کامل را در روزنامهی اینترنتی برداشت بلند بخوانید.
ویدئوی مرتبط را در کانال آپارات من ببینید.