علیرضا حاتمی
علیرضا حاتمی
خواندن ۷ دقیقه·۵ سال پیش

سازمان‌های عام المنفعه و ضرورت مدیریت چندلایه مبتنی بر رهبری

سازمان‌های عام المنفعه چالش‌های مخصوص به خود را دارند. آن‌ها برای جذب کارشناسان و یا داوطلبان، ابزارهای انگیزشی کمتری نسبت به سازمان‌های تجاری داشته و افراد تعهد خود را به صورت انگیزشی درک نموده که بدیهی است انگیزه‌ها در جریان تنش‌ها و چالش‌های سازمانی (که البته امری طبیعی است) به سرعت رنگ می‌بازد. "پول" که خود عامل و اهرم ایجاد و کنترل فرآیندهاست و در سازمان‌های تجاری بر قدرت آن تاکید می‌شود، در موسسات عام المنفعه، قدرت لازم را نداشته و به همین سبب سازمان‌های عام المنفعه قدرت لازم در استفاده بهینه از منابع انسانی را پیدا نمی‌کنند. یکی از مهم‌ترین دلایل در بروز این چالش استفاده از "مدیران" در سازمان است. آن هم "مدیران سازمان‌های تجاری"!

یک سازمان برای آنکه به اهداف عالی خود دست یابد باید به دو مقوله «رهبری» و «مدیریت» توجه داشت باشد. چرا که در جهان امروز صرفا برخوردار بودن از مهارت‌های مدیریتی برای موفقیت یک مدیر کافی نیست، بلکه مدیران باید شناختی اساسی از تفاوت میان «مدیریت» و «رهبری» داشته باشند و بدانند چگونه این دو فعالیت برای تحقق موفقیت سازمان باید با هم ترکیب شوند و کدام در موسسات عام المنفعه که "انگیزش" مهم‌ترین بخش آن است، مهم‌تر خواهد بود.

در یک سازمان با وجود تفاوت عمده بین «رهبری» و «مدیریت»، ارتباط تنگاتنگی بین آن دو وجود دارد؛ یک رهبر می‌تواند مدیر باشد و یک مدیر نیز می‌تواند «رهبری» کند. عکس این قضیه نیز صادق است؛ یعنی یک فرد می‌تواند دارای هنر «رهبری» باشد بدون اینکه قادر باشد هدف‌های سازمانی را تحقق بخشد (مدیر نباشد) و یا اینکه یک فرد ممکن است مدیر منظمی باشد ولی کارکنان از روی ترس و اجبار وظایف خودشان را انجام دهند (رهبر نباشد.)

“مدیریت” یکی از مهم‌ترین کوشش‌های انسانی مدیریت است ، زیرا همه مدیران در همه رده‌ها و در همه گونه‌های سازمان وظیفه بنیادی طراحی و پایانگهداشتن محیطی را برعهده دارند که در آن افراد از راه همکاری و بگونه گروهی ، بتوانند مأموریت‌ها و هدف‌های برگزیده ای را به اجرا درآورند. یعنی فرصتی را فراهم آورند که افراد در یک مجموعه بتوانند ، بهترین یاری خود را برای رسیدن به هدف‌های خود ارائه دهند. پس مهم‌ترین کارمدیریت یا هنر مدیریت کار با انسان‌ها و هماهنگی نیروها برای رسیدن به هدف‌های سازمانی است.

مهم‌ترین وظایف مدیران نیز در گام نخست پنج مرحله بیان شده است

  1. برنامه ریزی
  2. سازمان دهی
  3. به کارگماری نیروی انسانی
  4. رهبری
  5. نظارت

اصطلاح رهبری ابتدا بوسیله هنری فایول تحت عنوان ”جهت دهی یا دستور دهی“ به عنوان یکی از وظایف پنجگانه مدیریت مطرح شد سپس واژه هدایت به عنوان معادل فارسی این عبارت (Direction) وارد متون مدیریتی شد و بالاخره با تطور معنایی، عبارت فوق، ارتباطات، انگیزش و رهبری معنی شد و امروز از واژه رهبری بجای هدایت و جهت دهی استفاده می‌کنند.

رهبری عبارت است از ”توانایی ترغیب دیگران به کوشش مشتاقانه جهت کسب اهداف معین“ یا فعالیت‌هایی که مردم را برای تلاش مشتقاقانه در جهت کسب اهداف گروهی تحت تاثیر قرار می‌دهد. در تعریفی وسیع‌تر رهبری یعنی ”نفوذ در دیگران جهت کسب هدف می‌باشد.“

تفاوت مدیریت با رهبری

اگر چه اصطلاح‌های مدیریت و رهبری را بنام دو واژه مترادف بکار می‌برند ولی ما بر آن باوریم که میان این دو تفاوت زیادی وجود دارد. در واقع مدیریت هنگامی صورت می‌گیرد که مدیران در نقشهای پدیدآمده در ساختار سازمانی به عمل بپردازند ، در حالیکه رهبری حتی در گروه‌هایی که هیچ سازمانی ندارند نیز می‌تواند ، پدید آید. جداکردن مدیریت از رهبری ، از دیدگاه تحلیلی نیز می‌تواند برتری‌های مهمی دربرداشته باشد. این جدا بودن در مفهوم ، اجازه می‌دهد که رهبری بیرون ، پایبند به موقعیت‌هایی که بیشتر به مسائل عمومی مدیریت وابسته است ، بررسی شود.

رهبری یک رویه مشترک مدیریت است. یعنی توانایی رهبری بگونه اثربخش یکی از کلیدهای کارآمد بودن مدیریت است و این تأثیر عمده و اساسی در تضمین اینکه یک مدیر رهبری کارآمد باشد ، خواهد داشت.

بنیان رهبری بر پیروی است یعنی خواست داوطلبانه مردم به پیروی از یک شخص و یک رهبر پدید می‌آورد. بین رهبری و انگیزش رابطه نزدیک و مستقیم و در واقع پیوند رویاروی وجود دارند و این پیوند میان مدیریت و انگیزش نیز وجود دارد.

با توجه به تعریف رهبری که آنرا هنر نفوذ کردن در افراد به گونه ای که داوطلبانه و آرزومندانه در راستای دستیابی به هدف‌های گروه به تلاش وا می‌دارد.

در تعریف آرزومندی یعنی خواست و دل‌بستگی و کوشش در انجام دادن کار و اعتماد بازتاب تجربه و توانایی فنی در کار است. پس رهبری یعنی راهنمایی کردن ، هدایت کردن ، راه را نمودن و از پیش رفتن است و رهبران کمک می‌کنند تا گروه با بکار بردن بیش‌ترین توانایی‌های موجود به هدف‌های خود دست یابند. رهبر پشت سرگروه قرار نمی‌گیرد تا آن‌ها را به جلو براند ، بلکه خود را پیشاپیش گروه قرار می‌دهند و الهام‌بخش گروه در رسیدن به هدف‌های خودشان هستند.

به عبارت دیگر، رهبر زیردستان را به مشارکت فرامی‌خواند و آن‌ها را به تصمیم‌گیری و همراهی تشویق می‌کند مدیریت از قدرت سازمانی خود بر اجرای فرمان‌ها و دستورات اصرار می‌ورزد. یعنی مدیران نمی‌توانند از دستورالعمل‌ها و بخشنامه‌ها عدول نمایند و مطابق خواست افراد رفتار نمایند. اما در تفاوت دیگر بین مدیریت و رهبری باید استفاده از نفوذ در دیگران توسط رهبران و استفاده از زور و قدرت قانونی برای مدیران ذکر کرد.

رهبریت و مدیریت ممکن است در یک نفر جمع شده باشد یعنی ممکن است یک نفر هم مدیر و هم رهبر و یا هر دو آن‌ها باشد. آرتور جاگو در سال 1982 چارچوبی برای رهبری ذکر کرده است و آن عبارت ست:

  1. کانون توجه: کانون توجه به خصوصیات فردی یا مجموعه رفتارهای رهبری و صفات آن‌ها می‌پردازد که به صورت پایدار و ثابت در آن‌ها وجود دارد و ما آن‌ها را با این صفات ویژه و برجسته می‌شناسیم و همین امر موجب تمایز بین مدیریت و رهبریت می‌شود.
  2. نوع نگرش: نوع نگرش به یک دیدگاه جهان‌شمول و یا یک بهترین راه برای هدایت وجود دارد که رهبری مؤثر همواره معادل همین بهترین راه شناخته می‌شود.

تفاوت مدیر و رهبر

بسیاری از مدیران سازمان‌ها، از تفاوت میان رهبری و مدیریت آگاهی ندارند و همین امر باعث می‌شود که در اجرای وظایف سازمانی خود ، به اشتباه عمل کنند. رهبری همان مدیریت نیست. اگر چه بسیاری از مدیران رهبرند و بسیاری از رهبران مدیر، ولی فعالیت‌های رهبری و مدیریت فعالیت‌های یکسانی نیست.

برای آشنایی مدیران، به چند مورد از تفاوت‌های یک «مدیر» با یک «رهبر» در یک سازمان اشاره می‌کنیم:

  1. مدیران در پست خود منصوب‌شده‌اند. آنان قدرت قانونی دارند که اجازه می‌دهد در مواقع ضروری به دیگران پاداش دهند یا آنان را تنبیه کنند. درحالی‌که یک رهبر ممکن است منصوب‌شده و یا از درون گروه پدید آمده باشد و این اجازه را نداشته باشد که در مواضع ضروری دیگران را تشویق یا تنبیه کند چرا که قدرت قانونی ندارد.
  2. توانایی تأثیرگذاری مدیران بر افراد سازمان، بر مبنای اختیار رسمی است که از پست سازمانی آن‌ها ناشی شده است درحالی‌که رهبران می‌توانند بر عملکرد دیگران تأثیر بگذارند بدون آنکه قدرت تأثیرگذاری آنان از اختیار رسمی ناشی شده باشد.
  3. مدیر اداره می‌کند درحالی‌که رهبر ابداع می‌کند.
  4. «مدیریت» یک رونوشت است درحالی‌که «رهبری» یک اصل است.
  5. مدیر امور را نگهداری می‌کند درحالی‌که رهبر آن‌ها را بهبود می‌بخشد.
  6. مدیر روی سیستم‌ها و ساختار تمرکز دارد ولی رهبر روی افراد تمرکز می‌کند. در واقع مدیریت به فرآیندهای سازمانی توجهی حساب‌شده دارد درحالی‌که رهبری به کارکنان به عنوان افراد انسانی توجه واقعی دارد.
  7. مدیر از اجرای یک شغل اطمینان حاصل می‌کند، درحالی‌که رهبر مراقب فردی است که آن شغل را اجرا می‌کند و به او توجه دارد.
  8. مدیر نظارت می‌کند، ولی رهبر اعتماد می سازد.
  9. مدیر دیدگاه محدودی دارد، ولی رهبر از دیدگاه وسیعی برخوردار است.
  10. مدیر «چگونه و چه وقت» را می‌پرسد، درحالی‌که رهبر «چه چیز و چرا» را می‌پرسد.
  11. مدیر نظر به انتهای خط دارد، ولی رهبر چشم به افق دارد.
  12. مدیر پیروی می‌کند، درحالی‌که رهبر سرچشمه می‌گیرد.
  13. مدیر وضع موجود را می‌پذیرد، ولی رهبر با وضع موجود در جدال است.
  14. مدیر سرباز قدیمی خوبی است، اما رهبر آدم خودش است.
  15. مدیر کارها را درست انجام می‌دهد، درحالی‌که رهبر کار درست را، انجام می‌دهد.

در نتیجه آنکه، برای موفقیت در دستیابی به اهداف سازمان، موسسان آن همواره باید به این نکته توجه نمایند که نیازمند رهبری می باشند و یا مدیریت. استفاده نابجا از هرکدام می تواند سازمان را به سمت پاشیدگی ساختار و یا انقباض عملکردی شدید سوق دهد. همچنین باید در نظر گرفت که جایگاه و قدرت هریک چقدر و در چه امتدادی است. گاه افراد بسیار دور از مراکز قدرت ساختاری، هرم قدرت را در سازمان تغییر داده اند و رده های بالای سازمان از آن بی خبرند که ما آن را رهبری 360 درجه می نامیم که می تواند در هرکجای بدنه سازمان به وجود آید. همچنین مدیرانی می توانند وجود داشته باشند که رده های رسمی قدرت را دارا نیستند اما به واقع، نظمی پایدار را ایجاد کرده اند. لذا هرچند تفاوت های رهبری و مدیریت تا حد زیادی مشخص است اما وجود چنین مسائل چندلایه از این دست، مرزهای آن دو را به هم می ریزد و ایجاد نقطه کانونی در راس سازمان را دشوار می کند که در یادداشت های بعد بدان خواهیم پرداخت.

عام المنفعهسازمانرهبریمدیریت
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید