عاشقی کردن، به دورِ قدحِ یار خوش است
مِی زدن تا بُگذرد غمِ دلدار، خوش است
دیدنِ رویِ مهِ یار به آیینهٔ آب
شبِ چارده به قرصِ قمر یار، خوش است
گفتنِ عشق به آن شمعِ جگرسوختگان
سوختن، رفتنِ در دامنِ دلدار، خوش است
دل اگر عشق پسندید، بگو تا که بسوزد
بیپَر و بال شدن در شررِ یار، خوش است
تا که رفتی به عروجِ غمِ عشقت، ای دوست
غمِ مجنون که رود در پیِ لیلا، خوش است
مجنون تبریزی