شد تمامِ قرعه و نامم به زبانت آمد؟
دیگر اینجا کسی نیست… به یادت آمد؟
شدهام بردهٔ دنیای پُر از شور و شعف؛
تو بدان، تا چه بلایی به سرِ یارت آمد!
که شدم غرقِ چنین وادیِ بیعشق و نفس؛
تو بدان، نقطهٔ در اینجا، سرخطش آمد.
باز این بار به حرفِ دلِ خود تکیه زدم؛
که چه میخواستم و چه برایم آمد؟
هر چه گفتم، همه آن بود حقیقت این بار؛
تلخ، تلخ است جامی که به کامم آمد.
شب و روزم پیِ هم گشته و از دل دوراند؛
شد تمامِ عمرم و… جانم به لبانم
مجنون تبریزی