ویرگول
ورودثبت نام
علیرضا خدائی
علیرضا خدائیمجنون تبریزی که قلمش با کاغذ شعر میخواند
علیرضا خدائی
علیرضا خدائی
خواندن ۱ دقیقه·۱۰ روز پیش

پاییز

سرِ سودایِ جنونت، که از این دل رد شد
نم‌نمِ بارانِ تنهایی نصیبِ من شد
باز، هوا سرد شد و لحظه پُر از تنهایی
باز، مانندِ همان روزِ نخست، دنیا بد شد
در خیالم، به خودم بی‌تو همیشه گفتم:
چقدر هوایِ پاییز برایم بد شد
یادِ تو هست؛ همیشه به تو من می‌گفتم:
ترسم از روزِ جدایی‌ست… و آن آخر شد
من را از من بگرفتی و به بادم دادی
آخرش این دل مجنون ،خاکستر شد
مجنون تبریزی

غزلشعرپاییز
۰
۰
علیرضا خدائی
علیرضا خدائی
مجنون تبریزی که قلمش با کاغذ شعر میخواند
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید