_ ماسک دارید؟!
_ نه
من از دور شاهد این گفتگو بودم و وقتی داشت از کتابفروشی بیرون میرفت از همکارم پرسیدم که چی میخواست و وقتی همکارم گفت ماسک، سریع صداش کردم و رفتم از داخل کیفم ماسک آوردم و بهش دادم. اینجا بود که متوجه شدم گلدان میفروشد و از آنجایی که من در برابر خرید گیاه مقاومت چندانی ندارم، تصمیم گرفتم چند گلدان ازش بخرم. هنگام انتخاب گلدان آه سوزناکی کشید و وقتی پرسیدم چی شده، گفت بیپولی، مریضی، بدبختی
با خنده بهش گفتم یجوری صحبت میکنی انگار پیرمرد هفتاد سالهای
گفت: آدم تو بچگی بمیره بهتره یا بزرگتر بشه؟!
واقعاً پرسید
و چه سؤال عجیبی
آن هم از منی که در کودکی، هنگام عبور از خیابان با مادرم، در طرفی که ماشینها میآمدند، حرکت میکردم تا با یک تیر دو نشان را بزنم:
یکی اینکه در صورت تصادف ضرب ماشین را گرفته و آسیب کمتری به مادرم برسد
دو اینکه معتقد بودم اگر در کودکی بمیرم، جایگاهم آن دنیا بهتر از مرگ در بزرگسالی است.
اما نمردم و بزرگتر شدم و مسئله شکل و ابعاد دیگری به خود گرفت.
در جواب آن پسربچه گفتم: هر وقت موقعاش باشه، خوبه.
اما سؤالش، مسئلهام را زندهتر کرد و عمیقاً مرا به فکر فرو برد.
ظاهراً با این دغدغه و از سر مرگ آگاهی در پی ماسک آمده بود.
احتمالا احساس خطری او را به خود آورده بود.
گفتم بیا یک عکس با هم برای اینترنت بگیریم.
بعد از گرفتن عکس، گفت: نذار تو نت.
اول گفت زشتم و بعد گفت اطرافیانم نمیدانند من این کار را انجام میدهم و دوست ندارم بفهمند.
این شد که آن عکس زیبا به این صورت سانسور شد.
به نظر شما کی بمیریم بهتره؟!
#یادداشتهای_روزانه_یک_کتابفروش
یک #کتابفروش۲۴ساعته
۲۲ فروردین ۱۴۰۰