روز من از دل تاریکی شروع میشه
پشت میزم نشستهام
صدای اذان با صدای جیرجیرکها درهم آمیخته شده
اردیبهشته
خوابهای عجیبی میبینم
کم میخوابم
نه این که از درهای پشتی این دنیا و چیزهایی که پشت درها هست یا نیست بترسم، نه
کم میخوابم که خوابم سنگینتر بشه
دیشب موقع خوردن چای، نشسته، خوابم برد
خواب، خیلی عجیبه
ولی الان بیدارم
دفترم را باز کردم و دارم برنامه امروز رو مینویسم
امروز که پنجمین روز از عزیزترین و گرانبهاترین ماه ساله
یک ساعت نفس کشیدن تو این ماه برای من معادل شش ماه زندگی تو ماههای دیگهست
سکوت عجیبی اینجا حاکم شده
دوست دارم در خلاءِ بودن، غرق بشم
در خوابها
دوست دارم نیست بشم
چون
درون نیستی بینهایت امکان وجود داره
خواب رو دوست دارم
اما فعلا بیدارم
فعلا هستم
#یادداشتهای_روزانه_یک_کتابفروش
یک #کتابفروش۲۴ساعته
۰۵ اردیبهشت ۱۴۰۰