از شرم تو سرم
عرق می ریزد
تا بغض رو دلم
با هق هقش کمی
آرام بگیرد
از دست مادرم
عشق میریزد
تا در گلو ، نفس
با آه جان گداز
مفهوم بگیرد
از خستگی ، پدر
رزمندگی ، پدر
تا در کمان تو
تیر خرد هنوز
جلا می گیرد
با فکر بی هدف
با مردن صدف
در بحر بی علف
گرگان دشت تو
اندوه می گیرند
سعی در شکوفه کن
تا با بهار بعد
با خوشه نگین
در دست بهترین
شفا می گیرند
1400/5/21