چگونه انسان شعر را آفرید
چرا انسان شعر می گوید ؟ اصلا چگونه انسان شعر می گوید ؟ فرایند به وجود آمدن شعر در جان انسان چگونه رخ می دهد ؟ شعر در کدام مرتبه و ساحت روحی انسان به وجود می آید ؟ از کدام عوالم می گذرد تا به اندیشه و زبان دراید ؟ آیا ما به شعر سرودن و شعر خواندن احتیاج داریم ؟ بگذارید به میزانسن این جستار کمی المان فلسفی اضافه کنیم . بسیاری از فلاسفه از شرق گرفته تا غرب – با اندک تفاوتهایی در بیان یا نزدیک به همین معنی – قائل به سه ساحت و مرتبه وجودی برای انسان هستند ؛ عقل و نفس و جسم . انسان در تمام ساحتها و مراتب وجودی خود بایستگی و نیازمندی به رشد و حرکت داشته و نیازمند پرورش و تربیت است . همچنین به مقتضای ذاتی و ساختار وجودی خود گرایش به کمال گرایی و حرکت در مسیر رسیدن و کسب کمال مطلق را دارد . گرایش به حق و حقیقت مطلق ، گرایش به خیر مطلق ، گرایش به زیبایی و خلاقیت مطلق و گرایش به وجود قدسی مطلق و خداجویی در فطرت و سرشت و خلقت او نهادینه و جزء لایتجزایی از وجود اوست .
اما شعر در کجای این داستان بلند و پیچیده پنهان است ؟ از این سه ساحتی که بر شمردیم ، جسم یا روح گیاهی مشغول تغذیه و رشد و تولید مثل است و ساحت دوم ، نفس یا روح حیوانی به احساسات و حرکت می پردازد و عقل وظیفه رسیدن به معرفت و شناخت را دارد ؛ که البته این هر سه با کارکردی هماهنگ و سازمان یافته و ساختارمند برای رساندن انسان به کمال که همانا غایت آمال است در برخی امور همپوشانی و همکاری دارند . از این میان احساسات در مرتبه روح حیوانی یا ساحت نفس دو گونه اند - کم کم داریم به شخصیت مورد علاقه خود (شعر) رهنمون می شویم - حواس بیرونی که همان حواس پنجگانه باشد و حواس درونی که از نظر فلاسفه متعدد و مختلف اند . اما فصل مشترک در انواع حواس درونی در فلاسفه قوه خیال است . خیال ، داده ها و دریافتها را از دیگر قوا گرفته و آنان را به نیروی خویش آغشته می کند و از کانال خود عبور می دهد و به نفس عقلانی که خود شامل دو بخش عقل نظری و عقل عملی است می رساند و ماجرا همچنان در ذهن فلاسفه ادامه پیدا می کند و سطور اوراق را در می نوردد . پیشنهاد می کنم برای تفصیل و تشریح و تبیین این موضوع به کتب و مقالاتی که ماهیتا فلسفی است و به ماهیت شعر در فلسفه می پردازند همچون فن شعر ارسطو ، مقاله فی قوانین صناعه الشعرا و کتاب الشعر از فارابی و بخشهایی از اشارات و شفای ابن سینا که به فن شعر پرداخته است مراجعه کنید چرا که در این جستار کوتاه به ایجاز اشاره مختصری کردیم که تا حدودی به محدوده شعر در فلسفه نزدیک شویم و درک و هضم بهتری نسبت به این گزاره و مفهوم خیال نزد فلاسفه داشته باشیم . فلاسفه بر این نظرند که ماده اصلی و عمود خیمه شعر خیال است . پیش از این گفتیم که خیال چگونه کارکردی دارد ، او کلیه داده ها و دریافتهای گوناگون را می گیرد و در خود هضم و بازآفرینی و باز تولید می کند . فلسفه ، شعر را همچون ديگر هنرها وسيلة بازنمايي يا بازآفريني صور و صفات همة مظاهر هستي از راه تخيل مي داند و به همین دلیل است که شعر را تقلید و محاکات دانسته اند . محاکات آوردن چیزی است که مثل شیء است، ولی همان شیء نیست .
حال به قول دانای بیهق به سر قصه بازگردیم ؛ چه رخدادی موجب می شود و ملزم میکند شاعر را که به بازآفرینی و بازروایتگری جهان درون و برون خود دست زند ؟ چرا انسان به این نوع باز تولید حکایت از خویشتن خویش نیازمند است ؟
کلیت هستی هنگامی که به امری احساس نیاز کند امکان وجودی آن را فراهم کرده و آن را به ساحت وجود می آورد . حال این هستی در جامعه بشری چه نقصان و نیازی احساس کرد که به شاعران فرصت و امکان وجود داد . رسالت آنان محاکات و باز روایتگری جهان درون و برون خویش است ، آنان اند که بستر مناسب و وجود ممکنی هستند و قابلیت و استعداد آن را دارند که با نگاه آفاقی و انفسی به پیرامون خویش به مدد قوه خیال بر اساس مناسباتی که با دیگر قوا و در دیگر ساحتهای وجودی انسان رخ می دهد این محاکات را صورت دهند .
این محاکات و تقلید ، روایتگری ، حکایتگری ، بازسرایی و بازتولید و بازآفرینی هستی یا هر نام دیگری که بر آن بگذاریم کی و کجا اتفاق می افتد ؟ هنگامی که انسان در آغازین دوران حیات خود از ترس مرگ فریاد کشید ، از وحشت تنهایی گوشه ای در خود مچاله شد و به نفسهای خود گوش می داد ، از خوشی و پیروزمندی فریاد شوق سر می داد یا از اندوه و غصه و داغ حسرت و فراق ضجه مویه و های های می گریست رشد کرد به بلوغ رسید و آن فریاد و سکوت و خنده و گریه را با نیرو و قدرت خیال آغشته و آمیخته کرد و بر زبان جاری کرد و بر آن نام شعر را نهاد و شعر از آن زمان آغاز شد . شعر از آن قوه و نیرو سرشار از حرکت و جنبش شد و انسان را نیز با خود به حرکت درآورد . همچنانکه آن احساسات در انتهای تاب و توان خود به شعر منتهی شدند هنگامی که از این رهگذر، زبان به بن بست کارکردی و امتناع ارتباطی و عدم اقناع احساسی می رسد برای زنده ماندن صورتی دیگر بدل می کند ، قالب و شکلی نو به خود می گیرد ، در نهایت تری و تازگی ، بدیع و خیال انگیز چهره نمایاند . حالا صورت کلام از هنجار رایج جامعه فاصله گرفته ، زمختی اِخباری آن تلطیف شده ، انسان را سوار بر اسب سرکش خیال تا بالاترین عوالم و ساحات وجودی به پرواز در می آورد .
از این است که گفته اند نخستین کس که شعر سرود آدم بود ، که چون هبوط کرد از وحشت تنهایی سکوت کرد و از حسرت فقدان حضرت حق و و از سرتوبه گریست و چون خداوند او را در آغوش گرفت خندید و باز از داغ فراق و مرگ فرزند گریست .
شعر آنجاست که دیگر با خنده ای و گریه ای و فریادی یا سکوت و آهی نمی توان کاری از پیش برد . لذا شعر آمد تا مراتب وجودی انسان را به یکدیگر پیوند دهد و دست انسان را به بالاترین مراتب وجودی برساند و این اتفاق بر بستر زبان متجلی شد . و زبان محملی شد برای ارایه وجود شعر و شعر پلکانی برای اعتلای زبان .
اما شعر از کجای زبان آغاز می شود ؟ و ترسیم حد و حدود آن چگونه است ؟ چه اتفاقی از جنس زبان در زبان رخ می دهد که آن را شعر می نامیم ؟ خط سیر درک ما از مفهومی به نام شعر در بسترهای مختلف زمانی و مکانی متفاوت است لذا نیازمند یافتن وجوه مشترکی از آن هستیم . تا بتوانیم بگوییم مخرج مشترک شعر در طول خط سیر زمانی و مکانی اش کدام وجوه و مشخصه ها و افزونه ها هستند .
یکی از این مشخصه ها موسیقی است که با شدت و ضعف و با انواع مختلف خود با خلق نظم و هارمونی در کلمات از طریق کوتاه و بلند کردن آواها و هجاها ، کشش ها و سکوت ها به ماهیت خیال انگیزی شعر افزوده است . این ویژگی گاه موضوع و محتوا و مضمون را فدا کرده و گاه خود در زیر سایه آنها کمرنگ شده است .
گفتیم که شعر با فاصله زیادی از هنجار زبان و پس از به بن بست رسیدن کارکرد اقناعی ، ارتباطی و امعانی زبان ایجاد می شود و از آنجا که کلمات مستقیما با دلالت معنایی خاص خود زاده می شوند نمی توان در عالم خیال از آنان معنا زدایی کرد و همچنان در ذات خود به دلالت اولیه خود وفادار می مانند و تاکید بر جنبه های موسیقایی محض در کلمات و نادیده گرفتن دلالتهای معنایی اولیه و ثانویه موجب خلق موجودی به نام شعر نخواهد شد ، بلکه بر عکس ، خلق دلالتهای چندگانه و در لایه هایی زیبایی شناسانه است که جزئی از مختصات و افزونه های زبانی برای حرکت به سمت ادبیت و دور شدن از کارکرد اِخباری و گزارشگری است . اما این همه اتفاق پس از آن است که عنصر خیال چنانکه پیش از این بدان پرداخته شد در اجزای زبان حلول کرده باشد .