تو تماما به من میمانی ، وقتی همه به نام خط میزنند ، چون من نامه میشوی.
رفیقِ من ، از همان اول که تورا دیدم ، علیرغم تفاوت های شیوا ؛ آینه شفافی از خویش را در تو نگریستم.
آدمیان بعد کمی همنشینی با من ، رفتار های منزجر کنندهام را میچشند و من را درونِ من ، میلغزانند .
نوجوان نوپا کوچه های خاکیِ شعر و کتاب ها ، همیشه آمیخته شده با اشکِ طرد شدن ها!
خود به خوبی میدانی که برای مهره های یک زنجیر شدن ، باید به سان باقی مهره ها شد ؛ همانقدر دُگم و راکد ! برای همین است ، که میدانم که هیچ زمان آنها را نخواهم دانست.
تمامِ شَرَرِ شیونِ مشتعلِ شر ها با شرافت ، شیرین به کام نشاندیم.
لاجرم درد های جانت به قدر جهانم جهانی از درد را برایم جاری میکند و خوب ، میشناسم آن اجتماعِ نارفیق های سرشار از دَد خویی را .
دوستِ خوبم ، ما از زخمِ گزافِ انزجار ، در انزوای مزمت زبرشان نوشتیم ؛ دوستِ خوبم ، ما از مایع سرخِ رگانِ اشتیاق سرودیم تا از شهری نا همگون با خود تبعید گشتیم.
گَر روزی با من فرسنگ ها دوری گزینی ، جای تهیات را احدی نمیتواند پُر کند ، گویا که از کاغذ باطله غم هایم ، نوشته هایی با معنا ساختی.
از تمام استعاره های من ، در جلوه تجلی نوشتار هایم ، یک بنا از رفاقت بیبدیل آفریدی و میدانم که آنگونه که در حقیقت هست ، این متن و آدم را میفهمی!
پ.ن: برای بهترین دوستم...🖤
پ.ن۲: شاید پست بعدی پست بدرود باشه و برم از اینجا ، شایدم نباشه! نمیدونم...